از مسائلی که گاها ذهنم را به خود درگیر میکند را علم هستی مینامم. این موضوع بسیار برایم شگفت انگیز است علی الخصوص به هنگام مقایسه با دانشی که انسان کسب میکند. بگذارید با چند مثال سخنم را واضحتر بیان کنم.
فرض کنید سنگی در دست دارید. آنرا رها میکنید و میافتد. خب این رخدادی است بسیار عادی. ما همه سنگ را معمولا بیجان تلقی میکنیم. اما تعبیری ازین رخداد میتوان کرد که جز این است و شاید حقیقتی را در قلب خود دارد. شاید.
این سنگ که بیدرنگ از دستتان میافتد به این میماند که سنگ میداند. میداند که باید بیافتد و نه غیر آن. دانشی سنگ را به جلو هدایت میکند و همین دانش شاید همان قوانین فیزیک هستند.
اگر به وجود علیت در هستی قائل باشیم میتوانیم به این باور بیاوریم که موجودی هست که عامل این پدیده میباشد. یعنی آن دانش. دانش به چگونگی کنش با جهان. باور دارم همین دانش تعریف حقیقی و نهایی معرفت است. دانش ناب و خالص. انسانی که طالب حقیقت و دانش است در واقع در جستجوی بدست آوردن چنین چیزی است.
در بازنمایی دانش در سیستمهای خبره، نمادها با شیوهای خاص ذخیره میگردند که میتوانند به هنگام نیاز آن را جستجو کرده و برای پردازش یا ارائه به انسان جهت تعبیر نمایش دهند اما چنین دانشی با علم هستی که توصیف کردم بسیار تفاوت دارد. مهمترین تفاوت در زمان و همچنین اینهمانی است. سنگ جویای رفتار آینده خود نیست و آنرا در خود دارد(البته تا جایی که میدانیم). خود همان دانش است و اینهمانی صادق است. در انسان نیز تقریبا به سان سیستم های خبره در حافظه چنین واکنشی میدهد و در جنس از علم هستی فاصله دارد.
نکتهای لازم به ذکر است که شاید بیتوجهی از آن ما را گمراه خواهد کرد. در این متن در تلاش برای توصیف هستی از استعاره استفاده کردهام. مستعار منه که انسان است و مستعاره له هستی و در مثال ذکر شده سنگ. انسان است که برای کنش با جهان از دانش استفاده کرده و تصمیماتی میگیرد و آنان را عملی میکند و همین را برای توصیف هستی استفاده کردم.
در نهایت بگویم که اگر این روش تفکر درست باشد میفهمیم که در طلب چنین علمی هستیم. علمی که وجود دارد ولی نمیدانیم چگونه. شاید روزی بتوان آنرا درک کرد.