اگر از غیرمتخصصها بپرسیم که استعاره چیست، احتمالاً پاسخها این است: «استعاره یعنی نوعی تشبیه که در زبان ادبی به کار میرود». دقیقترش را شاید بعضیها بتوانند بگویند: «استعاره یعنی نوعی تشبیه که فلان اجزایش حذف شده باشد و انواعی دارد». یحتمل «بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایهبان دارد» را هم برای مثال میگویند.
اگر ازشان بپرسیم که خب … کلام غیراستعاری چیست، از همان روزنامهی کنار دستشان برایمان میخوانند: «چرا فشار خون بالا میرود؟» یا «علت به توافق نرسیدن امیری با تراکتور مشخص شد». واقعاً؟ این جملههای معمولی استعاری نیستند؟ بیاییم کمی دقیقتر نگاه کنیم.
قدما میگفتند استعاره نوعی تشبیه است، یعنی شاعر یا نویسنده به واسطهی شباهتی که بین ــ مثلاً ــ معشوقش و بُت حس میکرد، او را «بت» مینامید. کمی جزئیتر بشویم، این «بت» صورت کوتاهشدهی همچین تشبیهی بود: «معشوق من مانند بت، پرستیدنی/شکوهمند است» که در استعاره فقط همان «بت»اش را میآورند. خب تا اینجا فهمیدیم که شاعر یا نویسنده شباهتی بین معشوقش و یک چیز دیگر یافته و این استعاره را به کار برده.
به «چرا فشار خون بالا میرود؟» نگاه کنیم. آیا فشار خون چیزی است که مثلاً الان کف زمین باشد و بعد از مدتی پر و بال در بیاورد و بچسبد به سقف؟ آیا «بالا رفتن» فشار خون یعنی مثلاً از کف پای ما برود پسِ سرمان بنشیند؟ خب اینطور نیست. در واقع فشار خون را با یک عدد نشان میدهند که آن عدد هم نمایانگر فشاری است که خون در شریانهای ما دارد. خب پس چرا وقتی این فشار زیاد میشود میگوییم «بالا» رفته و هروقت فشار کم میشود میگوییم «پایین» آمده؟
«علت به توافق نرسیدن امیری با تراکتور مشخص شد». توافق یعنی چه؟ یعنی در این نمونه، امیری و تراکتور در ازای فلان مبلغ، فلان تعهدات را بپذیرند. آیا توافق، «جایی» است که امیری و تراکتور به آن نرسیدند؟ یعنی ترافیک بود؟ جاده را بسته بودند؟ اگر اینها نیست، پس مفهوم «توافق» را مانند چیزی رسیدنی میدانیم؟ بله. اما چرا؟
نگاهی به دو مثال «فشار خون» و «توافق» بیندازیم. «توافق» را نمیتوانیم لمس کنیم یا آن را لای دندانمان فشار دهیم. درک این مفهوم انتزاعی کمی برای ما دشوار میشود. استعاره قرار است کار ما را سادهتر کند. چهطور «توافق» را درک کنیم؟ درک «مقصد» برای ما ساده است: هر روز از خانه برای رسیدن به مقصدی بیرون زده ایم و از آنجا هم به خانه برگشته ایم. پس توافق را میتوانیم «مقصد»ی تصور کنیم که بعضیها به آن «میرسند» و بعضی «نمیرسند».
درک «افزایش فشار خون» نیز چنین است. ما مفهوم «بالا» و «پایین» را درک میکنیم و با بدنمان و با تجربیات بدنمندمان آن را میفهمیم. اگر یک لیوان خالی را تصور کنیم که در آن آب میریزیم، هر لحظه که مقدار آب بیشتر میشود، میبینیم که سطح آب بالاتر میآید. این شاید یکی از ابتداییترین تجربیات ما باشد. پس اینجا نیز میان مفهوم «بیشتر/کمتر» شدن فشار خون و «بالا/پایین» بودن پل زده ایم. یعنی هر چیزی که بیشتر باشد را «بالا»تر توصیف میکنیم و چیزهای کمتر را «پایین»تر.
تقریباً از دههی ۸۰ میلادی و بهویژه با پژوهشهای جورج لِیکاف و مارک جانسون، استعاره یکی از مهمترین اجزای نظام مفهومی ما معرفی شد. این زبانشناسان گفتند که کاربرد استعاره بسیار فراتر از چیزی است که پیشتر تصور میکردیم. استعارهها در کاربرد روزمرهی زبان ما حضور بسیار پررنگی دارند. آنها گفتند همین که ما میگوییم «میرسلیم نتونست تو مناظره از نظراتش دفاع کنه» به استعارهی پرکاربردی اشاره دارد که ساختارش این است: بحث جنگ است. یعنی حوزهی مفهومی «بحث»، که مفاهیمی مثل گفتوگو و مناظره و تبادل نظر و غیره را دارد، به حوزهی مفهومی «جنگ» مرتبط میشود که در آن ضربه و دفاع و حمله و کوبیدن و جز اینها وجود دارد.
این زبانشناسان و همفکرانشان که به «زبانشناسان شناختی» معروف اند، استعاره را فقط یک چیز که مختص زبانی خاص باشد نمیدانند. در پژوهشهایشان متوجه شده اند شماری از استعارهها «بنیادین» است، یعنی در همهی زبانهایی که بررسی کرده اند وجود دارد. همینها بود که این زبانشناسان را به این نظر رساند که استعاره جزئی از نظام مفهومی ماست.