صبح از یکی از رادیوهای خارجی شنیدم که نوزده میلیون حاشیه نشین پیدا کردهایم. همینطور قدرت خرید کارگران 48 درصد کاهش پیدا کرده است. خیلی از کارگران نزدیک یک سال است که حقوق خود را دریافت نکردهاند. این اطلاعات را که کنار یکدیگر میگذارم بهتر میتوانم جنس آدمهایی که به حاشیهنشینها اضافه شدهاند، درک کنم. وقتی قشر هنرمند، جوانانی که ابتدای راه هستند و با هزار امید و آرزو راهی این مسیر سخت شدهاند، هنرمندان خوب و شناخته شده که بعد از سالها تلاش به کمی امنیت خاطر احتیاج دارند، فارغالتحصیلان تئاتر که اگر بخت با آنها یار نباشد، باید رنج ماهها بیکاری را به جان بخرند، از خودم میپرسم چه زمانی نوبت حاشیهنشینی هنرمندان میرسد یا اصلا کدام هنرمندان تا حالا حاشیهنشین شدهاند و به خاطر آبرو کسی از حال آنها خبردار نشده است؟ حاشیهنشین شدن وقتی نوزده میلیون حاشیه نشین در کشور وجود دارد، بیآبرویی نیست، اما برای هنرمندی که یک بار در جوانی برای به چشم آمدن و کنده شدن از حاشیه از خیلی چیزها گذشته است، دوباره حاشیه نشینی، دوباره فقر، دوباره دور شدن از چشمها، غمانگیز و فرساینده است. بیمهی هنرمندان موضوعی تکراری است. چه کسی نمیداند خیلی از هنرمندان بزرگ و برجستهی ما در سالهای آخر عمر بیمه نبودند؟ باید دوباره از آنها که رفتهاند و قصهی رفتنشان اشک بر چشمانمان جاری میکند، یاد کنیم؟ پس چرا نمیبینیم نسل جدید و تازهنفسی از جوانان با انگیزه و پرانرژی را به همان پرتگاهی که دیگران را هدایت کردیم، داریم هدایت میکنیم؟ خیلی از جوانان به دلیل انگیزهها، امیدها و ایدهآلهایی که در زندگی دارند، زمانی شرایط بیمه شدن را پیدا میکنند که گرد پیری بر موهایشان نشسته است. تازه در شرایطی که رقابت و هنرفروشی به بالاترین حد خود رسیده است، یک هنرمند اصیل، جوان و پیرش فرقی نمیکند، چگونه میتواند دل به زرق و برقهای بازار بسپارد؟ تئاتر این شبهای ایران پر شده است از سخنرانیهای طولانی مدت و کسلکنندهای که گروههای نمایش بعد از پایان نمایش خود برای جلب تماشاگر انجام میدهد، بیشتر به خواهش و تمنا شبیه است و اینجا این سوال مطرح میشود، هنرمندان با استعداد و موفق با آثار خوبشان چرا باید نگران آمدن تماشاگر باشند؟ هنرمند اهل مبارزه و گذشت است اما در شرایط نابرابر چگونه میتوان با جهل و دروغ جنگید؟ قبل از اینکه سلاح بر زمین گذاشته شود و دستها به نشانهی شکست بالا رود باید فکر چاره کرد.