این آلودگی هوا هم عجب دردسری شد. احتمالا هفته آینده برای رفتن به سر کلاس مشکلات زیادی خواهم داشت. معلمها تو روی من یا پشت سرم خواهند گفت: آلودگی هوا کم برنامهی ما را عقب انداخت، حالا این هم میخواهد، مهارتهای زندگی به بچههای ما یاد بدهد... کی آخه با این چیزها مهارتهای زندگی یاد میگیرد؟
بذارید نقش عوض کنم و خودم را یک معلم سختگیر تصور کنم که هر جلسه با ابهت خاص خود از دانشآموزان درس میپرسد و هیچکس هم جرئت ندارد، درس نخوانده به سرکلاسش بیاید. اینطوری ظاهر امر را حفظ کردهام و نشان میدهم که نه تنها مهارتهای زندگی چیزی از بقیه درسها مثل ریاضی و علوم و فارسی کم ندارد، بلکه به همان اندازه مهم است و بچهها برای قبول شدن در این درس باید جان بکنند!
من: آهاای تو! بلند شو ببینم!
اولی: با مناید آقا؟
من: کجا را دارم نگاه میکنم؟
اولی: من را آقا...
من: پس بلند شو! خب... بگو ببینم جلسه قبل درسمون چی بود؟
اولی: درس؟
من: یه جوری میگه درس که انگار اولین باره میشنوه... بله، درس!
دومی: آقا درس ندادید، بازی کردیم!
من: مگه اینجا مهدکودکه بازی کنیم، ما درس دادیم!
سومی: آقا درس ندادید، اسم و فامیل بازی کردیم.
من: دلم میخواد امتحان بگیرم و نتونید جواب سوالهام رو بدید، همه تون را تک میدم... حالا برید دست به دامن آقای مدیر بشید...
چهارمی: آخه آقا اسم و فامیل چه ربطی به درس داره؟
من: پس اون حرفهای من چی بود؟ اون کارتهای امتیاز؟ گفتم هرکسی تو حرف بپره، بینظمی کنه، دوستش رو مسخره کنه، حرف زشت بزنه... ازش میگیرم و به اونکه بهتره میدم؟ اون سوال و جوابهای آخر کلاس چی بود؟
پنجمی: آقا اون درس بود؟
من: بله... پس معلومه که درستون رو یاد نگرفتید... چی؟
همگی: یاد نگرفتیم!
من: بلند بگو!!
همگی: یاد نگرفتییییم!!!
من: الان به آقای مدیر میگم، زنگ بزنه به خونهی تک تک تان و بگه درس نمیخونید... بعد هم تا ساعت 3 نگهتون داره مدرسه و نذاره هیچ کار دیگری غیر بازی کنید... اینقدر بازی کنید که دیگه حال رفتن به خونه را نداشته باشید...
ششمی: آقا تو رو خدا...
هفتمی: آقا تو رو خدا...
همگی: آقا... آقا...
من: ساعت 3 کمه؟ 5؟ 6؟
همگی: هفت آقا... هفت... هفت عالیه!
من: باشه هفت... فقط بار آخرتون باشه درس نمیخونید، فهمیدید؟