هیچ حرفی برای گفتن وجود ندارد، تنها ارادهای تصمیم به نوشتن گرفته است و من مطیع او هستم. این روزهای مهم به سرعت یکی بعد از دیگری از راه میرسند و من دارم حساب آنها را از دست میدهم. نگرانم که نکند تجربهای در دل کار بدست آمده باشد و با ثبت نکردن و گذشت زمان به فراموشی سپرده شود. خوبیِ ویرگول این است که حداقل برای حفظ رابطه با چند دوستِ ندیدهام مجبورم هر از گاهی دست به کیبورد ببرم و بنویسم.
کار اصلی مربیگری ما از این هفته شروع شد. من این شانس را دارم که در چند مدرسه از نواحی مختلف شهر مهارتهای زندگی را به بچهها آموزش بدهم. قرار شده است که ساعتهای بیشتری را برای آموزش بچهها در اختیار ما بگذارند، چون زمان 40- 45 دقیقهای که بچهها برای هر زنگ سر کلاس هستند با تعداد زیاد آنها و وقتگیر بودن مباحث، اصلا زمان کافی و مناسبی نیست. دو زنگ را در اختیار داشتن در عین حال که بیشتر دست ما را برای آموزش باز میگذارد، ریسکها و خطرات خاص خودش را هم دارد. ممکن است، طرح درسها در عمل به بنبست بخورد و کشش و جذابیتی برای دو ساعت کار مداوم سر کلاس را نداشته باشد. آن وقت است که سر و صدای بچهها و به دنبال آن معلمها بلند میشود و ما حتی همین کار سرهمبندی شدهی الان را هم نخواهیم داشت. مشکلی که نظام آموزش و پرورش کشور ما دست به گریبان آن است و معلوم نیست کی از دست آن نجات پیدا خواهد کرد، برنامهی درسی به موضوع تفکیک شدهای است که دست و پای معلم (مربی) را بسته و جلوی پیشرفت و رشد دانشآموز را هم گرفته است. وقتی قرار باشد معلم یک موضوع، یک هدف، یک خط فکری و آموزشی را دنبال کند و به شرایط وضعی کلاس و دانشآموزان خود کاری نداشته باشد؛ وقتی کسی مثل من که قرار است بر روی مهارتهای زندگی کار کند، مثل یک عامل خارجی سر یک ساعت طبق یک سرفصل وارد کلاس شود و مجبور باشد سر ساعت کار را تمام کند و از کلاس خارج شود، اساسا در این شرایط هیچ چشماندازی تربیتی را نمیشود، تصور کرد. ما در این سیستم ناکارآمد تربیتی، حکم پیامهای بازرگانی تلویزیون را داریم. مردم فکر میکنند، قرار است چیز باارزشی را بدست بیاورند، ولی آخر سر میفهمند که سرشان کلاه رفته است. البته که من نِق نمیزنم، فقط دارم تلاش میکنم، لایههای یک مساله را برای خودم و شما باز کنم و اتفاقا از همهی آنچه که تا الان انجام دادهام، بسیار راضی و خشنود هستم.
همانطور که فکرش را میکردم، مهمترین مسائل من مربوط به مدرسهای است که در یکی از نقاط خوب شهر واقع شده و سطح نسبی رفاه خانوادهها متوسط و رو به بالا است. مدیر مدرسه با فرض اینکه من قرار است، معجزه کنم، سختترین کلاسهای این مدرسه را در اختیار من گذاشته است. کلاسهایی شلوغ با دانشآموزانی که مسائل فردی مختلفی دارند. حس میکنم، چالشهای خیلی سختی در این مدرسه خواهم داشت. امروز مجبور شدم یکی از کلاسها را در کتابخانه کوچک مدرسه برگزار کنم به همین خاطر نتوانستم طرح درس اصلی خودم را اجرا کنم و آخر ساعت، کلی قیافه درهم و عبوس جلوی رویم دیدم که باید برای تغییر حالشان کاری میکردم. من از ابتدا در همهی مدارس و در همهی کلاسها از بچهها خواستهام که ارزیابی و احساس خودشان را هر جلسه از کار من بیان کنند. این کار معمولا در پایان حلقههای فبک انجام میشود، ولی با اینکه کلاسهای من شباهت کمی به حلقهی فبک دارد، باز هم من این کار را انجام میدهم، چون به من کمک میکند از بچهها به شناخت بیشتری برسم و تا حدی سطح هیجانات و احساسات ناخوشایند آنها را به حالت عادی برگردانم. امروز که چند نفر قشنگ گفتند: به معنی واقعی کلمه افتضاح بود! هرچند بیشتر مشکلات امروز این کلاس را میدانم، ولی اصلا احساس بدی نسبت به آن ندارم و فکر میکنم به طور کلی کلاس قابل قبولی برگزار شد، چون موفق شدم، توجه همه را در زمان ارزیابی به موضوع جلب کنم و گفتگوی خوبی در مورد مسائل امروز داشته باشیم.