یک پروژه آموزشی خیلی مهم که من هم در آن نقش کوچکی دارم تا چند روز آینده کلید خواهد و من دارم از همین الان به چالشهای احتمالی و چگونگی روبرو شدن با آنها فکر میکنم. من به عنوان مربی باید به روش خلاق محتوای تاملبرانگیز ارائه دهم و در این راه، نه از روش سنتی بلکه از روشهای جدید و مدرن آموزش استفاده کنم. تجربه نشان داده است که هرچقدر هم کتاب با محتوای منطقی و جذاب نوشته شود و ما مربیان آنها را مطالعه کنیم و با دست پر به کلاسها برویم باز هم با مسائلی روبرو خواهیم شد که نمونهاش در هیچ جا بحث نشده است. علت این است که به تعداد دانشآموزان کره زمین مساله تربیتی وجود دارد و همه کتابها تنها به اصول و کلیات میپردازند و با نمونههای موردی کاری ندارند. معمولا کشورهای پیشرو برای حل این مساله از انجمنها و دورهمیهایی که خود مربیان گردانندگانش هستند، استفاده میکنند ولی متاسفانه ما در کشور خودمان به دلایل مختلف از وجود چنین برنامههایی محروم هستیم. بنابراین بدون هیچ زمینه قبلی، تلاش میکنم همزمان با نوشتن این مطلب به ایدههایی که برای حل یکی از مسائلم دارم، فکر کنم و در ادامه از همفکری شما نیز بهره ببرم. حداقل نتیجه مثبت این بحث، تاریخمند کردن آن برای شخص خودم هست که شاید در آینده دوباره به آن رجوع و آن را تکمیل کنم. پیشاپیش از مشارکت شما در این بحث ممنونم.
یکی از مسائل مهمی که من با آن روبرو هستم، این است که در کلاسهای شلوغ مدارس نمیشود از مشارکت فعال همهی دانشآموزان در تمام مراحل یک فعالیت جذاب و خلاق استفاده کرد. منظور من از تمام مراحل همهی اقداماتی است که از زمینهسازی برای شروع فعالیت تا ارزیابی آن با حضور همهی افراد را شامل میشود. همه میخواهند که در انجام یک فعالیت نقش ایفا کنند و به یک اندازه مورد توجه قرار بگیرند. البته که این حق طبیعی دانشآموزان است، ولی ساختار آموزشی مدارس چنین امکانی را به ما نمیدهد. اینجا عوامل مختلفی مثل زمان، وسعت کلاس و مجاورت آن با سایر کلاسها، خصوصیات فردی دانشآموزان (چیز دیگری هم هست که باید به آن توجه کنم؟) دخیل هستند. مساله اصلی این است که مربی باید چه کاری انجام بدهد تا مانع احساس شکست و ناامیدی دانشآموزان و تسری آن به کل کلاس در جریان این فرایند بشود؟ اینکه همیشه موقع خروج از کلاس، عدهای از بچهها غمگین و عصبانی باشند، افتضاح است. جنگی را تصور کنید که فرماندهاش بداند، همیشه باید تعدادی تلفات بدهد. چرا باید راحت از کنار این موضوع عبور کرد؟ این روحیه غم و ناامیدی قطعا طی یک دوره چند ماهه به کل کلاس سرایت میکند و ما به آن هدفی که باید برسیم، نخواهیم رسید. میدانم که در بیان این چند جمله کمی اغراق کردم، ولی ایرادی ندارد. هرچقدر مشکل را جدیتر بگیریم بهتر میتوانیم با آن روبرو شویم. شاید راهحل شما این باشد که از فعالیتهایی که در ادامهی موضوع اصلی کلاس است، برای سایرین استفاده کنم و همیشه به نحوی توجه آنهایی را که نمیتوانند به اندازه کافی مشارکت کنند به موضوع جلب کنم؟ راهحل خوبی است، خیلی ممنون ولی همیشه هم جواب نمیدهد. شاید بگویید حتما از فعالیت خوبی استفاده نکردهای، باید بگویم ممکن است، ایراد از من باشد. من همیشه اول خودم را هدف انتقاد قرار میدهم و بعد به سراغ دیگران میروم. این میتواند به همان اندازه که خوب است، مخرب هم باشد. ولی اجازه بدهید، فعلا از این پاسخ صرف نظر کنیم.
کتابی هست به نام زبان زرافه که از مجموعه کتابهای "ارتباط بدون خشونت؛ زبان زندگی" است. فکر اصلی که مارشال روزنبرگ نظریهپرداز ارتباط بدون خشونت دارد، این است که فرقی نمیکند ما چه مقام و چه جایگاهی داریم، مربی هستیم یا دانشآموز، والد هستیم یا فرزند و یا هرکس دیگری... ما باید آدمهایی حساس و مسئول در ارتباطات خود باشیم. ما باید نسبت به تک تک کلماتی که به کار میبریم و تک تک اعمالی که انجام میدهیم، حساس و مسئول باشیم، چون آنها نماینده احساسات ما هستند. و این احساسات باید با دقت بدون قضاوت مورد توجه و بررسی قرار بگیرند تا بفهمیم چه نیازی باعث برانگیختن آنها شدهاند. نیازهای ما اگر به خوبی دیده و شنیده شوند و با برخوردهای سرسری و بیملاحظه از آنها عبور نکنیم، میتوانیم امیدوار باشیم که مسائل ارتباطی ما با خود و دیگران هم حل خواهند شد. این موضوع در انواع ارتباطات صدق میکند و فقط در روابط میان بزرگسالان نیست. کودکان، احساسات و نیازهای آنها هم باید با دقت مورد توجه قرار بگیرند. زرافه بزرگترین قلب را در میان انواع حیوانات دارد و به همین دلیل از آن به عنوان نماد ارتباط بدون خشونت برای آموزش به کودکان استفاده میشود. ایدهای که الان دارم به آن فکر میکنم، استفاده از یک صندوق شاید به شکل قلب است که بچهها بتوانند در پایان هر کلاس، احساسات خود را به هر شکلی که دوست دارند با نوشتن، نقاشی یا هر چیز دیگری درون آن بیندازند. شاید برای جلسات بعدی بتوانم به شکل مناسب از محتویات درون این صندوق استفاده کنم. فعلا تا اینجا کافی است... شما چه طرح و ایدهای برای حل مشکل من میشناسید؟
بازی:
از بچهها بخواهیم، هر نفر به نوبت از یک نفر دیگر تعریف و تمجید کند. نفر دومی که از او حرف زده میشود باید به دلخواه از یک نفر دیگر تعریف و تمجید کند تا جایی که همهی افراد تا پایان بازی مورد تمجید و ستایش قرار بگیرند. حرفها باید حالت اغراق آمیز پیدا کنند و نفری که از او تعریف میشود باید به همان اندازه در سکوت احترام و ادب خود را نشان بدهد و حرکات و رفتارش اغراقآمیز شود. احتمالا در پایان این بازی صدای خنده و قهقهه همهی مدرسه را خواهد گرفت. و چی بهتر از خنده و شادی؟