ویرگول
ورودثبت نام
Mohamad bahrami
Mohamad bahramiبا واژه‌ها راه می‌رم؛ از دلِ قصه تا لبخند روان، از جرقه‌ی موفقیت تا نفسِ سالم و تنِ پویا... اینجا دنیای من و فکراییه که حالِ دل و تن رو خوب می‌کنه.
Mohamad bahrami
Mohamad bahrami
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

حرف های که روی لب ماسید

لب‌های یخ‌زده‌ی زمان،
لب‌های یخ‌زده‌ی زمان،

لب‌های یخ‌زده‌ی زمان،

طعم زنگ‌زده‌ی کلمات را

زیر زبان نگه داشته‌اند—

کلماتی که سال‌ها

در جیب کت‌های فراموش‌شده

چروک خورده‌اند.

آه،

چه سنگین است این غبار،

که بر قفسه‌ی سینه‌ای نشسته

با چشمانی شیشه‌ای،

بی‌پلک،

رو به عروسکی که

از یاد برده

چطور باید بغلتد.

دهانش

سال‌هاست

آخرین واژه را قورت داده؛

نه از ترس،

نه از درد—

بلکه چون

هیچ واژه‌ای

به اندازه‌ی این سکوت،

دقیق و بی‌خطا

نبود.

ساعت

روی عددی ایستاده

که حتی در خواب هم دیده نمی‌شود،

و زمان،

با پالتوی خیسش،

در راهرویی بی‌انتها

دور می شود

دور

شعر نودلنوشته کوتاهشعر سپیددرامافسردگی
۲
۰
Mohamad bahrami
Mohamad bahrami
با واژه‌ها راه می‌رم؛ از دلِ قصه تا لبخند روان، از جرقه‌ی موفقیت تا نفسِ سالم و تنِ پویا... اینجا دنیای من و فکراییه که حالِ دل و تن رو خوب می‌کنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید