باران دوباره شدت گرفته. میم فردا صبح میآید که برویم بهشت مادران و من دوباره بیخواب شدهام. بهشت مادران را اختصاصا برای استفاده دخترها و زن ها ساختهاند. اوایل با طعنه و تمسخر درباره اش حرف میزدیم. حتی هیچکداممان رغبت نمیکردیم برویم آنجا. اگر میرفتیم یعنی قبول کرده بودیم که باید لطف یک نفر آن بالا شامل حالمان شود تا فقط بتوانیم روسری هایمان را برداریم. چند سال پیش اما بیخیال اینحرفا چند نفری از محل کار رفتیم آنجا. روسری ها را برداشتیم. قدم به قدم از خودمان عکس گرفتیم. فوتبال دستی بازی کردیم. جیغ کشیدیم و خندیدیم. فردا برای دومین بار است که میرویم آنجا. بیخیال شده ایم. دیگر مبارزه ای در کار نیست. میرویم تا کمی هوای تمیز فرو دهیم و موهایمان را شاید به دست باران بسپاریم.
من و میم جزو آخرین دخترهایی هستیم که در بین هم نسلانمان در دانشگاه و بین دخترهای فامیلمان مجرد هستیم. میخواستم بگویم مجرد مانده ایم. دیدم فعل ماندن دلالت میکند به اینکه قرار بوده متاهل باشیم و خطایی باعث شده مجرد بمانیم. در حال حاضر من و میم یک وجه اشتراک بزرگ داریم. هر دو در ایران مجردیم. تصورم این است که با رفتن من اما این وجه اشتراک کمرنگ خواهد شد. میم در ایران و من در کشوری جهان اول در یک قاره دیگر مجرد خواهم بود. میم نگران است. مثل اینکه تا الان یک همدست برای خطای نکرده اش داشته و به زودی آن را هم از دست خواهد داد. آنوقت تنها کسی خواهد بود که تا شعاع چند کیلومتری از فامیل و دوستانش مجرد خواهد بود. مجرد بودن برای دخترها آن هم در ایران یک شکنجه دائمی است. خصوصا برای امثال من و میم که خیلی مواقع خواسته ایم نقش دختر خوبه قصه را بازی کنیم. یا اگر نخواستیم دختر خوبه ماجرا باشیم فشار روانی بی حدی به خودمان یا پدر و مادرمان وارد کرده ایم که باعث شده عطای خودبودنمان را به لقایش ببخشیم و دوباره پرت شویم وسط آدم هایی که از روی محبت و خیرخواهیشان کنترل زندگیمان را دست گرفتهاند. مجرد بودن دخترها در ایران مثل یک ژن معیوب است. اشتباهی پیش آمده که دختری مجرد مانده و باید هر لحظه انتظار شنیدن این سوال را داشته باشی که چرا ازدواج نکرده ای. شاید جواب بدهی تا الان فرد مناسبی پیدا نشده (جمله را تمام نکرده خودت هم شک میکنی در صحتش). یا اساسا انتخاب کرده ای مجرد بمانی. (پیام پنهان این جمله برای شنونده این است که حتما ایرادی در کار بوده وگرنه چرا یک دختر باید تصمیم به مجردماندن گرفته باشد.)
تصورم این است که بعد از مهاجرت بار سنگینی از روی دوشم برداشته خواهد شد. میدانم تا مدت ها بعد از رفتنم والد کنترلگرم را در ذهن با خودم خواهم برد. شاید پنج سالی طول بکشد تا رها شوم. مثل معتادی که در حال ترک است و مدتی طول میکشد تا سم از بدنش خارج شود. یا شاید همه اینها تصورات من است و نباید دنیا را به اینجا و آنجا تقسیم کنم. ی می گوید خیلی از دخترهایی که میشناسد برای فرار از فشارهای اجتماعی ایران تن به مهاجرت داده اند. شاید اگر همه آنهایی که بزرگترین دلیل مهاجرتشان رهایی بوده مانده بودند و بر خواسته شان پافشاری کرده بودند اوضاع فرق میکرد. اگرچه که خلاف جریان آب شنا کردن در ایران قطعا تاوان سنگینی دارد... میدانم. میدانم مسائل پیچیده تر ازین حرف هاست. هنر کرده باشم اگر از اوضاع و احوال خودم سردر بیاورم. وگرنه که چنین تحلیل هایی مفت نمی ارزد.
پی نوشت: میدانم اوضاع برای پسرها هم اینجا چندان راحت نیست. این را وقتی فهمیدم که ح را ملاقات کردم.