ویرگول
ورودثبت نام
Misaki
Misaki
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کاراکتر های انیمه ای در ایران2

مامانم صدام کرد منم رفتم پیشش گفت: باران نگاه کن من و پدرت و پدر و مادر دوستات میخوایم بریم به یه سفر کاری.چند ماهی طول میکشه حتی امکان داره یک سال هم اونجا باشیم.پس دوستات میمونن.غذا هم میسپارم به عهده ی خودتون اگه هم خواستین از بیرون سفارش بدین.باشه؟گفتم: باشه.فقط اجازه ی بیرون رفتن داریم؟؟؟گفت:آره دارین فقط حواستون به خودتون باشه.ما دیگه باید بریم خداحافظ عزیزم.گفتم: خداحافظ مامان.بعد هم عین جت رفتم توی اتاقم و به بچه‌ها همه چی رو گفتم.بعدش هم آهنگ Je veux از ZAZ رو گذاشتم و باهاش قر دادیم.بعد قر دادن به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱۱ ظهره.زدم تو سر خودم گفتم:باید غذا درست کنیم.بعدش هم سریع رفتم توی کمدم گشتم و ۵ دست لباس آشپزی در آوردم و یکی یکی دادم به بچه‌ها بعد هرکی رو بردم توی یه اتاق تا لباسش رو عوض کنه خودم هم توی اتاق خودم عوض کردم.درنهایت همه توی آشپزخونه جم شدیم.

خب اون بالایی که چشمک زده منم اونی که موهاش پسرونس هیماری لباس بنفشه سوکوشی لباس آبیه کوکیو و لباس سبزه کیوکو با لباس آشپزی
خب اون بالایی که چشمک زده منم اونی که موهاش پسرونس هیماری لباس بنفشه سوکوشی لباس آبیه کوکیو و لباس سبزه کیوکو با لباس آشپزی
سفر کاریپدر و مادرانیمهآشپزی با دوستان
من یه دخترم که داستان هایی رو که توی ذهن خودم خلق کردم اینجا مینویسم.تازه من یه اوتاکو هم هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید