آریادنا (Ariadne)
آریادنا (Ariadne)
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

شب هفتم (‌اسد رفت)‌

خبر را پشت چراغ قرمز می خوانم وقتی ماهِ نیمه شده بر فراز یکی از شهرهای ساحلی، روشنی نیمه کاره ای انداخته. روشنی ماهِ نصفه شبیه روشنی است که انقلاب ها به دل ما می رسانند: نیمه کاره، پر از ترس از روزهای اینده همراه با درد و امید. اسد رفت و چه چیزی برای ملت خود گذاشت؟ چطور می شود باور کرد که این جوان دیلاق با ان سبیل نصفه و خنده های تصنعی بتواند یک ملتی را این طور عذاب دهد .. سوریه را هیچ وقت ندیدم حتی عراق و لبنان را هم، اما می توانم شادی و غم مردمی که حالا توی خیابان ها می رقصند باور کنم. برای روزهایی که ما یا به طور زنده کتک خوردن و کشته شدن مردم خود را دیدیم یا برای روزهایی که اینجا ماه ها و ماه ها پای تلویزیون و اینترنت قطع شده نشستیم و خون گریه کردیم. بارها و بارها شده وقتی با کسی از یمن یا سوریه یا عراق برخورد میکنم مقصر وضعیت فعلیشان، آواره شدنشان، تکه تکه شدن طایفه و قوم شان را حکومتی می دانند که در تهران بر سر کار است. حالا من اینجا با خوشحالی ادم هایی که اسد اواره کرده خوشحالم و در ایران احتمالا مردم ما از خوشحالی همسایه درد کشیده خوشحال باشند و شاید از آینده هراسناک.

این ماه نصفه که غروب کند خورشید می زند و من تنها امیدم این است که این خورشید خورشید واقعی آزادی باشد نه یک لامپ مهتابی دیگر. دلم کنده می شود اگر دوباره سهم این مردم بشود خلافت اسلامی شام ... این روزها عمیقا باور دارم که آزادی جایی میان مدیترانه است، اگر ما دست برداریم از این پرچم های سفیدی که سایه سیاهی و نکبت است. کاش این چرخه باطل بشکند و همه به جایی برگردیم که به آن تعلق داریم و بعد چه شب نشینی هایی در خیابان بکنیم... به جای این خیابان های سرد و خالی و خلوت .. چه نورهایی چه رقص هایی ...

ماه غروب می کند و جاده در پیش است .. حالا دیگر خبر رسمی را در بخش انگلیسی بی بی سی هم زده اند اسد تمام شده... آینده جدید پیش روی سوریه و کل منطقه است و من به یاد تصویر کودکی می افتم که خوابیده به پشت در ساحل با تیشرت قرمز یک روز دنیا را تکان داد.

سوریه
روزها باز هم در راه ....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید