bahar·۳ سال پیشمن گل های قالی را آبیاری کردمدامن آبیم را پوشیدم روی پیرهنم یک جوجه اردک زرد بود. مامان همیشه موهایم را جمع می کرد می برد بالا بعد با یک سنجاق سفتش می کرد. دردم می گرفت…
baharدردال مثل داستان·۳ سال پیشسفید مثل برفوقت گرفته بودم و همیشه هم دیر می رسیدم. زنگ زدم زنی با صدای نازک تلفنم را جواب داد "بله؟" "سلام ببخشید من وقت داشتم برای ساعت ۴ یه کمی دیر…