آریادنا (Ariadne)
آریادنا (Ariadne)
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

شب پنجم

جلوی آینه می ایستد اول موهایش را با برس برقی که آورده صاف میکند. بعد احساس می کند موی صاف بیشتر او را شبیه احمق ها کرده موهایش رو شانه محکمی می زند تا وز وزی شود. به ترتیب لباس آبی را با جوراب مشکی و بدون آن تست میکند. شب شده صدای جیرجیرک ها از دور می آید. دور دست ها ساختمان سیمانی سفارت معلوم است. فردا قرار مهمی دارد که تمام زندگیش به ان قرار بستگی دارد. رو به روی آینه می گوید:

  • سلام جناب افیسر می توانم بنشینم

بعد احساس می کند چشمانش چپ می شود دهنش شور می شود قلبش به تپش می افتد دوباره مدارک را بالا و پایین می کند. حساب دلارهایش را می کند و قصه هایی که سر هم کرده. لرزش می گیرد پنجره را می بندد. قصه بهم نمی خواند. قصه خیلی سوراخ دارد.

  • جناب افیسر این سند ملکی ماست در یک خیابان مهم. بله برای پدرم است ملاحظه کنید پدرم اسمش اینجاست ما این را می فروشیم می دهیم شما ...یعنی پدرم گفته برای ما کاری ندارد بله ما خانه های دیگر هم داریم. ملاحظه کنید این حساب بانکی ماست .. کم است؟ به نظرم کافی است... بله قیمت دلار بالاست ولی این مبلغ برای درس من کافی است.

و اشک ها سرازیر می شوند. قهوه می خواهد قهوه می تواند حواسش را سر جایش بیاورد. در سرش چند بار دیگر قصه سر هم می کند. مثلا اینکه نامه استاد اول را نشان بدهد و ادعا کند که حتما پولی از طریق او به دستش می رسد یا بگوید عموی پدریش کمکش می کند بعد یادش می افتد که داشتن فامیل مساله را بدتر می کند. حالا البته باید ثابت کند که بر میگردد، که این همه پول را خرج درسش می کند و بر می گردد و بعد باید نامه دیگری نشان بدهد که شرکت فلان در تاریخ بهمان با آغوش باز استخدامش می کند.

صدای زنگ آسانسور می آید زن میانسالی با او سوار می شود. زن و او حالا به یک دور دست در آسانسور زل زده اند. بعد با هم به طرف کافه هتل می روند. قهوه سفارش میدهند. زن می پرسد:

  • وقت سفارت داری؟
  • بله فردا هشت صبح ...
  • می ترسی؟
  • زندگیم به این وقت بستگی داره یک ماه پیش رد شدم این بار دوممه اگر باز هم رد بشم ..
  • من هم وقت سفارت دارم
  • نمی ترسین؟
  • شوهرم سیتیزن اونجاست به من وقت سفارت نمی دادند، دو ساله که منتظرم ویزای نامزدیم... ممکنه بهم بخوره اگه نتونم برم...
  • نمی ترسین؟
  • اگه نرم بهم می خوره اگه برم می ترسم بازم بهم بخوره ... نمی دونم برم و نبینم بهتره یا برم و راضیش کنم ادامه بدیم بهتره... شایدم دوس دارم برم زندگی جدیدی اونجا راه بندازم ... خودمم نمی تونم راضی کنم چه برسه به افیسر (‌خنده تلخی می کند)‌ یک اشک داغ از نوک دماغش می چکد.

دختر رویش را می گیرد و دستش را روی شانه هایش می گذارد. دور دست ها یکی از چراغ های سفارت روشن می شود. کسی بیرون کافه سیگار می کشد.

قیمت دلارسفارتچند سال پیشهتل های نزدیک سفارت
روزها باز هم در راه ....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید