آریادنا (Ariadne)
آریادنا (Ariadne)
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

من گل های قالی را آبیاری کردم

دامن آبیم را پوشیدم، روی پیرهنم یک جوجه اردک زرد بود. مامان همیشه موهایم را جمع می کرد می برد بالا بعد با یک سنجاق سفتش می کرد. دردم می گرفت اما کم کم موهایم شل می شد و دردش یادم می رفت.

دم دم های عید بود هوا نه سرد بود نه گرم. فرش ۱۲ متری سنگین جهزیه مامان را به زور و بدبختی برده بودیم پشت بام خانه که با شلنگ و جارو بیفتیم به جانش. مامان عصبانی بود، کلی کار داشت، کارهایش روی هم انبار می شدند همسن های همین الان من بود! فکرش را که می کنم می فهمم از چه چیزی عصبانی بود. شاید در یک جهان موازی باید می رفت نقاش می شد یا یک گرافیست برجسته اما حالا گیر دو تا بچه زر زرو افتاده بود و مجبور بود فرش ۱۲ متری را بیاورد پشت بام و با پارو بیفتد به جانش!

فرش را پهن کردیم وسط پشت بام. فرش شستن تفریح خوشمزه هر سال من بود. آب را باز کردیم تاید می ریختیم بعد با فرچه همه جایش را کف مال می کردیم. من غلت می زدم وسط کف ها، خواهرم را هل می دادم و صدای خنده می آمد.

پشت بام خانه ی ما مشرف به خانه مادربزرگم بود. مادربزرگم هم فرش می شست. تمام پشت بام ها شده بود قالی . بعضی را شسته بودند و آویزان کرده بودند شبیه این بود که پذیرایی خانه ها را از پشت بام ها آویزان کنند. پشت بام ها گل داده بودند. من داد زدم " مامان بزرگ " مامانم گفت "داد نزن همسایه ها اذیت می شن" من داد زدم " مامان بزرگ " دایی کوچیکم با پاچه هایی که بالا داد بود شنید! دست تکان دادند!

بابا پارو را برداشت افتاد به جان فرش..من به پارو آویزان شدم. بابا با پارو دنبال من و خواهرم می دوید. من جیغ می زدم مامان می گفت: "آروم تر" بابا اما دنبال ما می دوید. هوا سرد تر می شد من تقریبا خیس شده بودم داشتم می لرزیدم . مامان برایم حوله آورد .. فرش تمیز شده بود آب را باز کردند بابا دوباره با پارو رفت روی فرش، حالا مامان هم کمکش می کرد. چایی را آوردند. من کنار فرش، چایی ای که مامان فوت کرده بود می خوردم. خواهرم رفته بود پایین که بخوابد.

فرش شسته شد تمیز شد حالا باید خشکش می کردند. آمدند چایی بخورند. من ذوق کرده بودم فکر می کردم زیر پایم یک دشت قرمز در آمده گل های قالی زنده بودند. عادت داشتم که روی فرش وقتی نیمه خیس می شد و تمیز، شروع به چرخیدن و رقصیدن می کردم. فرشِ خیس لیز بود، کیف می داد. می چرخیدم و آواز می خواندم. سردم بود . سرد تر شد . بعد یک هو وسط چرخیدن احساس کردم آب گرمی از لای پاهایم خزید، من روی فرش تمیز را آبیاری کردم! مامان فریاد کشید فریاد بلند! گل ها ناپدید شدند فرش نجس شد و من کتک مفصلی خوردم. حالا باید دوباره همه ی آن یک تکه را می شستند. مامان می گفت این هم دست گل امروزت ! من پیش خودم اما می گفتم می توانیم دوباره پارو بازی کنیم .


پشت بام
روزها باز هم در راه ....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید