پائولو کوئیلو نویسنده و شاعر خوش آوازه برزیلی است که آثارش در سراسر دنیا طرفداران بسیاری دارد. در این مطلب به معرفی کتاب "کیمیاگر" یکی از محبوب ترین و پرطرفدارترین کتاب های این نویسنده مشهور می پردازم. با من همراه باشید.
پائولو کوئلیو (Paulo Coelho) نویسنده شهیر برزیلی است که خالق آثار فاخر و ارزشمندی بوده و کتابهایش در سراسر دنیا طرفداران بسیاری دارند.
افکار و مضامین کتاب های پائولو کوئلیو تاثیرات عمیقی بر ذهن و طرز تفکر میلیونها انسان در سراسر دنیا داشته و دید آنها را نسبت به زندگی تغییر داده است. بسیاری از منتقدان ادبی لقب «کیمیاگر واژهها» را به پائولو کوئلیو دادهاند و همواره آثار او را تحسین کردند.
پائولو کوئلیو یکی از تاثیرگذارترین نویسندههای معاصر است که شهرت و محبوبیت جهانی دارد. او در تاریخ 24 آگوست 1947 (1 شهریور 1326) در شهر ریودوژانیرو برزیل در یک خانواده مذهبی و متوسط به دنیا آمد و یک خواهر کوچکتر از خود دارد.
رمان کیمیاگر اثر مشهور و برجسته پائولو کوئیلو است که تاکنون به بیشتر از ۵۰ زبان ترجمه شده است. بیش از ۶۵ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است و یکی از پرطرفدارترین کتابهای جهان محسوب میشود. این رمان محبوبیت بسیار زیادی بین مردم ایران نیز دارد و ترجمههای مختلفی از آن روانه بازار شده است.
این کتاب یکی از کتابهای محبوب و پرطرفدار در سراسر دنیاست که زندگی افراد بسیاری را دگرگون کرده است. کتاب کیمیاگر یک اثر روانشناختی است که خواننده را به تفکر و تامل دعوت میکند. پائولو کوئیلو در کتاب کیمیاگر، مخاطب را به دنبال کردن آرزوهایش ترغیب میکند و بر این باور است که انسان باید برای رسیدن به آمال و آرزوهایش تلاش کند و محقق شدن آنها را غیر ممکن نپندارد.
کتاب کیمیاگر روایتگر داستان زندگی پسری جوان به نام «سانتیاگو» است که برای پیدا کردن گنجی مدفون و پنهان، زادگاه خود را ترک کرده و به شمال آفریقا میرود. سانتیاگو در این مسیر با افراد مختلفی مواجه میشود که همه آنها، این پسر را به ادامه مسیرش تشویق کردند.
سانتیاگو یک چوپان است که عاشقانه گوسفندانش را دوست دارد. طبیعت وجودی ناکامل و محدود گوسفندان ذهنش را مشغول کرده است. گوسفندانی که تنها آب و غذا میخورند، آنها هیچگاه سر بلند نمیکنند و تپههای سرسبز و غروب آفتاب را تحسین نمیکنند.
والدین سانتیاگو همیشه درگیر فراهم کردن نیازهای اساسی زندگی بودهاند، به همین خاطر خواستهها و آرزوهایشان را سرکوب کردهاند. آنها در بخش خودمختار اندلس زندگی میکنند، که به خاطر روستاهای قدیمی و تپههایش به جاذبه گردشگری تبدیل شده است، اما برای آنها جای رویاهایشان نیست.
سانتیاگو سواد دارد و خواندن بلد است، بنابراین میخواهد سفر کند. یک روز برای فروش تعدادی از گوسفندانش به شهر میرود و با یک پیرمرد و یک زن کولی برخورد میکند. آنها او را ترغیب میکنند که به دنبال سرنوشتش برود و دنیای فعلیاش را رها کند. زن کولی او را به سمت اهرام مصر راهنمایی میکند و میگوید که میتواند آنجا به گنج برسد.
سانتیاگو کاملا آن زن را باور میکند، گلهاش را میفروشد و دل به دریا میزند و راهی سفر میشود. در شهر طنجه دزدی پساندازش را از او میدزدد. این همه زحمت و مشقت تنها برای سفری کوتاه! اما سانتیاگو خودش را نمیبازد و به حس بزرگتری دست مییابد: به این یقین می رسد که در مسیر درست قرار دارد. اکنون زندگی متفاوتی را تجربه میکند، که هر روزش تازه و رضایتبخش است. مداوم به خودش چیزی را یادآوری میکند که در بازار قبل از شروع سفر به او گفته شد: «وقتی خواهان چیزی باشی تمامی کائنات دست به دست هم می دهند تا به آن برسی.»
بنابر آنچه در کیمیاگر میخوانیم، «حدیث خویش» و یا همان ماموریت شخصی تنها وسیلهای است که فرد به کمک آن میتواند زندگی رضایتبخشی داشته باشد. در واقع جهان در صورتی میتواند به کمال برسد که همهی موجودات در آن در تلاش باشند تا ماموریت شخصی خودشان را انجام دهند و در این راه به موجودی بهتر تبدیل شوند و رشد و پیشرفت کنند و در نهایت هدفی جدید برای خودشان تعریف کنند. البته این ایده انجام ماموریت شخصی به نوعی گذر از مادیات برای دسترسی به یک خواسته معنوی است. همانطور که میبینیم، وقتی سانتیاگو میخواهد در این راه قدم بگذارد، مجبور می شود گلهاش را بفروشد و فاطیما را ترک کند. این به معنی رها کردن موفقیتهای مادی و عشق است. چرا که آنها موانعی برای رسیدن سانتیاگو به هدف شخصی خودش هستند.
کسانی که ماموریتهای شخصیشان را رها میکنند، مانند تاجر کریستال (بلورفروش)، پشیمان میشوند و نمیتوانند ثروت و لذتهای افرادی را که دنبال ماموریتهای شخصیشان رفتهاند، تجربه کنند. این ایده که هر کسی باید در زندگیش رویای شخصی داشته باشد و به دنیال آن برود، اولینبار در کتاب کیمیاگر مطرح شد.
مرد انگلیسی به سانتیاگو میگوید: « وقتی تو چیزی را با همهی قلبت بخواهی، این همان لحظهای است که تو با روح جهان نزدیک هستی.» همچنان که سانتیاگو به سفرش ادامه میدهد، متوجه میشود که با همهی موجودات به وحدت رسیده است. تمام اشیا در طبیعت با هم ارتباطی نزدیک دارند. از انسان گرفته تا شنهای بیابانی و همه به یکدیگر کمک میکنند تا هر کس به ماموریتهای شخصیش برسد.
بر اساس این رمان روح جهان تمایل دارد همهی موجودات در جهت ماموریت شخصیشان قدم بردارند. خواه سانتیاگو و خواه یک تکه آهن. برای حرکت در جهت ماموریت شخصی خودتان باید یاد بگیرید از روح جهان در جهت رسیدن به هدفتان و تصفیه آن استفاده کنید. وجه تمایز کتاب کیمیاگر با دیگر ایدههایی از این دست، در این است که میگوید برای همهی اشیا، از فلزات گرفته تا عناصر طبیعی و انسان، همه و همه ماموریتی شخصی دارند که همگی در جهت یک هدف غایی برای جهانی واحد هستند.
ترس به طور مداوم در طول سفر سانتیاگو به عنوان اصلیترین مانع موفقیت در ماموریت شخصی او ظاهر میشود. سانتیاگو شکلهای مختلفی از ترس را تجربه میکند: ترس کودکی، اینکه زن کولی رویایش را تعبیر کند. ترس مادی، از اینکه ثروتش را با عزیمت به تانگیه از دست بدهد. ترس جسمی، از اینکه در نبرد با الفیوم بمیرد. و در نهایت ترس معنوی که وقتی کیمیاگر او را وادار میکند به باد تبدیل شود، نتواند.
مربیان سانتیاگو از ملشیزدک گرفته تا کیمیاگر، همگی ترس را محکوم میکنند و آن را محصول سوءتفاهم در مورد درک چگونگی رفتار جهان با افرادی که در پی ماموریت شخصیشان هستند، میدانند. آنها میگویند اگر خیلی وفادارانه رویای خودتان را دنبال کنید، حتی مرگ هم شما را نمیترساند.
گوسفندان سانتیاگو نشانهای از موجوداتی هستند که در دنیا همیشه نسبت به ماموریت شخصیشان چشمشان کور بوده است. سانتیاگو گوسفندانش را دوست داشت. اما او به خاطر تمایل محض حیوانات به آب و غذا و نداشتن هدف شخصی، نسبت به آنها بیاحترامی نشان داد. سانتیاگو فکر میکند گوسفندانش از او به خاطر همهی سفرهای شگفتانگیزی که آنها را برده، قدردانی نمیکنند. او در کابوسی میبیند که گوسفندانش چنان کورکورانه به او اعتماد میکنند که میتواند یکی پس از دیگری آنها را بکشد، اما آنها متوجه نشوند. این گوسفندها نماد شخصیتهایی مانند تاجر کریستال و نانوا هستند که دنبال رویای شخصیشان نمیروند. این شخصیتها هم مانند گوسفندها خودشان را با خواستههای مادی و منزلت اجتماعی راضی میکنند. بر این اساس، آنها توانایی درک برخی از جنبههای آفرینش را از دست میدهند و تمایل دارند که به خاطر دلیلهایی کوچک، فرصتهای زیادی را از دست بدهند.
کیمیاگری در واقع فرایند تبدیل یک فلز کمارزش به فلزی ارزشمند مانند طلاست. از کیمیاگری به عنوان نشانهای برای تغییر سانتیاگو و حرکت به سمت ماموریت و هدف شخصیش استفاده شده است. این نماد به قدری اهمیت دارد که عنوان کتاب را به خود نسبت داده است. در کیمیاگری باید فلز پایه همهی ناخالصیهای خودش را ازدست بدهد تا به حالت تکاملی برسد. به این ترتیب، سانتیاگو هم باید در این راه همهی ناخالصیهایش را رها کند، مانند تمایل به پذیرفته شدن نزد خانواده، تمایل به زندگی به عنوان چوپان ثروتمند و حتی تمایل به زندگی در کنار فاطیما. او خودش را از این تمایلات خلاص کرد تا بتواند ماموریت شخصیش را انجام دهد و به مرحلهی بالاتری برسد.
یاد گرفتن مهارت کیمیاگری، دقیقا مانند حرکت در جهت دسترسی به ماموریت شخصی است. کیمیاگر به سانتیاگو میگوید، همهی کتابهایی که درباره مضامین کیمیاگری نوشتهاند، فقط این کار را پیچیدهتر میکنند. در حقیقت تمام اسرار کیمیاگری در لوح کوچک زمرد وجود دارد و این اسرار را نمیشود با کلمات بیان کرد. دقیقا به همین ترتیب، راههای رسیدن به هدف شخصی هم گفتنی نیست و کلمهای برای آنها وجود ندارد. فرد باید غریزهی خودش و چیزهایی که از روح جهان در خودش دارد، ارائه دهد. سانتیاگو در نهایت با گوش دادن به روح جهان، با همهی طبیعت از جمله باد و خورشید ارتباط برقرار میکند و به حالت بالاتر میرسد.
صحرا با شرایط سخت و جنگهای قبیلهای که در آن رخ داد، نماد مشکلات جدی است که برای هر کسی که به دنبال رویای شخصی خودش است، ممکن است پیش بیاید. اما در عین حال به عنوان یک معلم خیلی خوب هم برای سانتیاگو در حین سفرش به سمت اهرام عمل میکند. همانطور که کیمیاگر میگوید آزمایشها جزئی از ماموریت شخصی هستند. چرا که آنها برای رشد روحی لازمند. بیشتر از گرمای صحرا، سکوت صحرا، خلوت و تک صدایی آن سانتیاگو را آزمایش میکند. زمانی که سانتیاگو یاد میگیرد که حتی صحرا با وجود ظاهر بدون ثمرش، زندگی و روح جهان در آن جریان دارد، تصمیم میگیرد محیط پیرامونش را درک کند، و علامتهای حیات را در جایی که زمین بایر به نظر میرسد، ببیند. سرانجام او میتواند خلقت هر چیزی را حتی یک دانهی شن را تشخیص دهد و در بزرگترین آزمونی که در کتاب با آن مواجه میشود، میفهمد که او میتواند از صحرا برای تلاش در جهت تبدیل شدن به باد کمک بخواهد.
۱. ترس از موانع از خود موانع بزرگتر است
«به قلبت بگو ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است.»
به دست آوردن هر نتیجهی جدیدی نیاز دارد به قلمروی جدیدی پای بگذاریم و این ترسناک است. اما هر ریسک بزرگی پاداشی دارد. تجربههایی که به دست میآورید، همهی این رنجها را با ارزش میکند.
۲. آن چیزی که حقیقت دارد، همیشه پایدار می ماند
حقیقت را نمیشود با دود و یا آینهها پوشاند. حقیقت همیشه استوار است. زمانی که شما در جستجوی تصمیم درست هستید، حقیقت همان چیزی خواهد بود که در برابر مشکلات تاب میآورد.
۳. یکنواختی را حذف کن
«زمانی که امروزت مثل هرروزت است، به این دلیل است که انسانها نمیتوانند اتفاقهای خوبی که با هر بار طلوع خورشید در زندگیشان اتفاق میافتد، ببینند.»
قدردانی تمرین پیدا کردن چیزهای خوب در هر روز است. زندگی میتواند به راحتی راکد و یکنواخت شود اما این بسته به این است که ما تصمیم میگیریم چه چیزهایی را در زندگیمان ببینیم.
۴. لحظه حال را دریاب
«چون من دیگر در گذشته و یا آینده زندگی نمیکنم. من فقط مشتاق لحظه حال هستم. اگر همیشه بر لحظه حال متمرکز شوید، آدم خوشحالی میشوید»
در گذشته هیچ نکتهای وجود ندارد که بتواند شما را تعریف کند و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که شما درباره آینده نگران و عصبی باشید. تنها چیزی که دارید لحظهی حال و امکانات آن است. نحوه تعامل شما با لحظه حال است که زندگی شما را هدایت میکند.
در بخش از کتاب می خوانیم:
راز آینده در اکنون است. اگر به اکنون توجه بسپاری میتوانی آن را بهتر کنی و اگر اکنون را بهتر کنی، آنچه پس از آن رخ خواهد داد نیز بهتر خواهد شد. به ندای قلبت گوش بسپار، قلبت همه چیز را میداند. چون روح جهان را میبیند و یک روز به نزدش باز خواهد گشت.
۵. موفقیت تو اثری دنبالهدار در جهان دارد
«این کاری است که کیمیاگران انجام میدهند. آنها نشان میدهند که وقتی ما نیت میکنیم بهتر از چیزی که هستیم، بشویم، همهی دنیای اطراف ما بهتر میشود. »
رشد، تغییر و تکامل از جنس واقعیت میشوند. تبدیل شدن به نسخهی بهتری از خودتان از همهی محیط اطرافتان بهره میبرد: سبک زندگی شما، خانوادهتان، دوستانتان و حتی جامعه اطرافتان.
۶. تصمیم بگیر
«وقتی کسی تصمیم میگیرد، واقعا در حال شیرجه زدن در جریانی قوی است که او را به جایی میبرد که هیچ وقت تصورش را نداشته است.»
خیلی راحت است که در ذهنتان به جزئیات رویایتان فکر کنید. انجام دادن کارها ولی باعث ایجاد اعتماد به نفس در تصمیمگیری شما میشود. نشستن در لبهی حصار شما را به جایی نمیرساند.
۷. از واقعیت دور شو
«من دنیا را همانطور که دوست دارم، میبینم؛ نه آن چیزی که واقعا هست»
خیلی از اختراعات به خاطر این انجام شده که مردم تصمیم گرفتهاند دنیا را به همان گونهای که هست نپذیرند. دستاوردهای بزرگ و اختراعات با طرح ذهنی شکستن مرز غیرممکنها صورت گرفتهاند.
۸. از پافشاری کردن دست برندار
«رمز زندگی هفت بار شکست و هشت بار بلند شدن است»
زیرا هشتمین بار میتواند موفقیت شما باشد. بعضی از رمانهای بزرگ دنیا بعد از صدها بار رد شدن توسط ناشر، منتشر شدند و به اقبال رسیدند. خوشبختانه نویسندههای آنها هرگز تسلیم نشدند.
۹. بر سفر شخصی خودت تمرکز کن
«اگر کسی آن چیزی که بقیه میخواهند نباشد، دیگران عصبانی میشوند. به نظر میرسد همهی آدمها دربارهی اینکه دیگران چگونه باشند و چگونه زندگی کنند، ایدهای دارند. اما در مورد زندگی خودشان، نه!»
تحت تاثیر دیگران قرار گرفتن آسان است. اما اگر مانند آنچه دیگران میخواهند زندگی کنی، بدبخت میشوی. مشورت و یادگیری از دیگران عیبی ندارد. اما مطمئن شوید اینها با خواستهها و احساسات شما هماهنگ است.
۱۰. همیشه عمل کن
«فقط یک راه برای یادگیری وجود دارد، عمل کردن!»
شما میتوانید تحصیل کنید، کتاب بخوانید و گوش کنید تا خسته شوید. اما وقتی واقعا تجربه میکنید که عمل کنید.
مضامین کتاب های پائولو کوئیلو عمدتا حول محور عشق و عرفان میچرخد و به همین دلیل برای مخاطبان بسیار جذاب است.
در نهایت میتوان گفت که کتاب کیمیاگر بدون شک یکی از بهترین کتاب های پائولو کوئیلو به حساب می آید و مانند بقیه آثار پائولو کوئیلو به ما کمک میکند کمی از زندگی عادی فاصله بگیریم و طعم شیرین زندگی ماجراجویانه را بچشیم. خواندن کیمیاگر به همهی کسانی که میخواهند در زندگی دست به تجربههای متفاوت بزنند و در این راه دو دل هستند، توصیه می شود.
شما تاکنون کدامیک از کتاب های پائولو کوئلیو را خواندید؟ به نظر شما بهترین کتاب این نویسنده محبوب برزیلی کدام است؟