قلبم را در مشتم میگیرم تا شدت بی تابی خود را کاهش دهد؛ افسوس هر لحظه درونش ولولهای بر پا می شود که نفس ضعیفم قادر به کنترلش نیست.
قبلم با هر تپش هیاهویی از تلخی و شیرینی را در رگ هایم پمپاژ می کند و من معصومانه به بازی قلب و احساسم مینگرم و رشد میکنم.
در لا به لای کتاب سرنوشت رشد میکنم و نهال کوچک وجودم به درختی تنومند با ریشه هایی قویی تبدیل میشود و اجازه نمیدهم ترانهی غمگین روزگار نابودم کند.
آری دخترک کوچک و ساده آن قدر زمین خورده که حالا نابود نشدنی است.
آتش خشم، طوفان قضاوت، سیل تنهایی و سونامی بیرحمی را لاجرعه چشیدهام و حالا با این دل و روح سرشار از هیاهو به دنبال شهد شیرین زندگی میگردم و من نابود نشدنی پیروز میدان خواهم شد.
مقدمه رمانم هست؛ جهت خوندن ادامه رمان به ایدی زیر مراجعه کنید
@Hayaho_Del