بهار یاوری·۵ سال پیشدرد دل یک نویسنده با قلمشقلم مهربانم تو در جان و بطنم قرار داری و از کودکی در وجودم رشد کردی؛ هر سالی که شمع تولدم رو فوت کردم تو هم بزرگ و پخته تر شدی. تو ریشه در…
بهار یاوری·۵ سال پیشهجران اجباریهجراندر روزگاری که بوسه و آغوش ممنوع شده؛ تلخ و غمگین گوشهی تخت مثل کاغذی باطله مچاله میشوم! تلفن همراهم همدم لحظات تنهاییام شده و مدام…
بهار یاوری·۵ سال پیشمهربانی لطیفمادرم، زیباتر از مهتاب!برای تو مینویسم تا از عشق و مهربانی که در تمام سال های عمرم به پای من ریختی قدر دانی کنم.آنگاه صورت زیبایت را تجسم…
بهار یاوری·۵ سال پیشهیاهوی دلهیاهوی دلقلبم را در مشتم میگیرم تا شدت بی تابی خود را کاهش دهد؛ افسوس هر لحظه درونش ولولهای بر پا می شود که نفس ضعیفم قادر به کنترلش نیست…
بهار یاوری·۵ سال پیشعلاقه یا درآمد؟دانشجو بودن لذت داره چون برای رسیدن به این مقطع از زندگیت تلاش های زیادی کردی؛ یک سال عمر و جونیات رو با استرس گذروندی تا به نتیجهی دلخوا…
بهار یاوری·۵ سال پیشگناه نابخشودنیموهای خرمایی رنگم را از میان گل سرم آزاد میکنم و اجازه میدهم در هوای ناب طبیعت به رقص و پرواز مشغول شوند.روی تپهای سرسبز ایستادهام و در…
بهار یاوری·۵ سال پیشپرتوی خورشیداز محوطهی دانشگاه عبور کردم؛ درخت های دانشگاه ملول و غمگین به خواب رفته بودند. آب نمای زیبایی که در وسط دانشگاه قرار داشت خالی از آب و شور…
بهار یاوری·۵ سال پیشلبخند دنیامیان سبزه زار های روستا قدم میزدم. بوی خوش کاه گل تازه مشامم رو پر از عطر خوش باران کرده بود. آهسته و بی حال گام بر میداشتم. اشک هایم مثل…
بهار یاوری·۵ سال پیشسمفونی باران پاییزییک ماه از پاییز زیبا میگذرد، باران نرم نرم میبارد. برگ های زرد و نارنجی زیر پایم له میشوند و فغان سر میدهند. یک سال از زمانی که دلداده…
بهار یاوری·۵ سال پیشرسم زندگیاز گذشته تا کنون تمامی انسان ها بر این معتقدند، عشق یعنی رسیدن.اما منِ عاشق بر این معتقدم که عشق یعنی نرسیدن.روی نیمکت سبز رنگ پارک نشسته ب…