آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر ... یکی را هم او خواندی هم غیر او ... یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. (شمس تبریزی)
میثم میگه، کابویها، وقتی بستهی جدید سیگارشون ر باز میکردن، قبل از هر کاری اول یه آرزو میکردن و سیگار سوم از سمت راست ردیف اول ر سر و ته می کردن بعد یه سیگار برمیداشتن برا کشیدن. و تا سیگارها تموم نمیشد و همون یه نخ نمیموند دست بهش نمی زدند. میثم میگه، نخ سروته ر که آتیش میکردند به آرزوشون میرسیدن. داشتم فکر می کردم آرزوم چیه. فکر کنم باید سیگار ر ترک کنم از بس بیآرزو موندم. بجاش همیشهی خدا یکی دیگه بوده که من نخ سوم سیگاراش از سمت راست پاکت تازه باز شده باشم که سر و تَهم میکنه و میزاره اون آخرِ آخر آتیشم بزنه.