دنیای کسب و کار دائم در حال تغییر و جستجوی ایدهای بدیع و بزرگ است، اما به ایده ای فکر کنید که تقریبا به قدمت خود بشر است!
داستانگویی!
? بله داستان گویی مهارتی است تقریبا همسن خود بشر و مهارتی است که از گذشته تا امروز در هر شغلی مورد نیاز بوده و هست. از بازاریابی( داستانی که متقاعد می کند)، تدریس(داستانی که آموزش می دهد) تا مدیریت یک شرکت (داستانی که پیشران یک سازمان است).
مهارت داستانیگویی کلیدی است که می تواند باز کننده قفل فهم، تاثیرگذاری و نوآوری باشد.
خانم ماریا پاپووا(Maria Popova) نویسنده، بلاگر، منتقد ادبی و فرهنگی اینگونه بیان می کند که:
یک داستان گوی حرفه ای، نه تنها به کشف و فهم موضوعات مهم در جهان کمک می کند، بلکه اینکه چرا آن موضوعات مهم هستند را نیز به راحتی میفهماند. یک داستان گوی واقعی نردبانی که هر پله آن ما را گامی به سمت ادراک- از پله اطلاعات تا دانش تا خرد بالا می برد- هنرمندانه طی می کند. داستان گوی ماهر به مددِ نمادها و اشارات، استعاره و تداعی معانی در تفسیر اطلاعات، درون ریزی و یکپارچه سازی آنها با دانش درونی و تبدیل آن به خرد به ما کمک می کند.
این هنریست که باید آن را آموخت و در آن تبحر پیدا کرد. چرا که بشر برای داستان آفریده شده است! حس هویت ما دائما در طواف داستان هایی است که ما بخودمان میگوییم. احساس و همبستگی اجتماعی ما از داستانها و اسطوره های مشترک نشات میگیرد. و در نهایت جهانبینی ما از الگوهای روایی نشات می گیرد.
بدون داستان ها قادر به ادامه و بقا نخواهیم بود. داستان ها امکان پردازش جریان اطلاعات بدون خرد شدن در اثر گرانباری شناختی (Cognitive Overload) را فراهم می کند.
آنتونی داماسیو، نوروساینتیس، تکامل انسان را اینگونه بیان می کند:
در گذشته مواجه با مشکل اینکه چگونه این حجم از خرد، حکمت و اندیشه را قابل فهم، قابل انتقال، متقاعد کننده، قابل کاربرد و در یک کلمه ماندگار کردن آن، انجام شد و راه حل آن پیدا شد. راه حل داستانگویی بود!
داستان گویی آن چیزی است که مغز بصورت طبیعی و صریح انجام می دهد...
بنابراین نفوذ داستانگویی در اساس جوامع بشری و فرهنگ ها مایع شگفتی نیست.
مغز انسان طوری تکامل یافته است که صریحا بدنبال داستان سازی است. یک شروع، یک میانه و یک پایان. دوپامین، Dopamine، جایزه مغز است برای انسان، زمانی که الگوهای داستانها را کشف می کند. جان مدینا(John Medina) در کتاب Brain Rules آورده است که: «دوپامین به حافظه و پردازش اطلاعات کمک شایانی می کند، میشه اینطور تصور کرد که زمانی مغز که در مواجه با یک رویدادی که ماهیت هیجانی و یا احساسی و... بخش Amygdala در مغز دوپامین تولید میکند. این به این معنی است که روی اطلاعات حاصل از آن رویداد تگ میخورد " این را به خاطر بسپار!" »
داستانها نه تنها در پردازش و بخاطر سپردن اطلاعات مهم به ما کمک می کنند، بلکه احساسات را هم بر می انگیزند. زمانی که داستانی را می شنویم، آن را طوری در ذهن می بینیم که گویا خود در حال تجربه آن هستیم. سلولهای مغزی که نورون های انعکاسی (Mirror Neurons) نام گذاری شدهاند، بطور همگام با احساسات داستانی فعال می شوند.
گاها شنیده می شود که داستانگویی را در مقام مقایسه با دیتا و حقایق قرار گذاشته و جایگان آن را در مرتبه پایین تری قرار می دهند. فارغ از اینکه این مقایسه در ماهیت غلط است، باید هوشیار بود که بدون داستان امکان درون ریزی اطلاعات و حقایق وجود ندارد!
داستان ها ذهن را باز و قلب را بیدار میکنند تا اطلاعات و حقایق بتوانند تبدیل به باور شوند. دیتا و حقایق باهم قدرت متقاعد کنندگی دارند. بنابراین هر دو باید قابل اعتماد و متقاعد کننده باشند.
بنابراین نیازمند داستان هستیم! و اساسا وجود داستان خوب موضوعی حیاتی است. گرچه نقل داستان آسان نیست.
زمانی که به دنبال نقل چیزی فرای اطلاعات هستیم، نقلی که تنها اطلاعات نیست بلکه در دایره دانش و خرَد قرار دارد ناگزیریم که سطح تفکر خود را افزایش دهیم.
بقول Flannery O Connor نویسنده و رمان نویس قهار آمریکایی، اکثر افراد قبل از اینکه شروع به نوشتن یک داستان کنند، تصور می کنند می دانند داستان چیست!
عقیده من این است که در مورد داستانگویی هم دقیقا این تصور وجود دارد. تا قبل از اینکه شروع به گفتن یک داستان کنید همه چیز سر راست به نظر می رسد. اما اگر شروع کردید به داستان گفتن و خودتان را درگیر و دست به یقه با چالش نقل داستان، مراورده و برقراری ارتباط دریافتید، به شما میگویم که هنوز داستان خودتان را نمی دانید!
نقل یک داستان خوب، برای هر منظوری (از سرگرمی تا مارکتینگ، از سیاسی تا اجتماعی) نیازمند شناخت مخاطب، آماده سازی و زمینه چینی مناسب و کشاندن مخاطبین با خود به مثابه یک تور لیدر حرفهای در سینه کش یک کوهستان جذاب است. همه ما تجربه طبیعت گردی را داریم، چه سفرها و طبیعت بکری که با ناشیگری تور لیدر از جذابیت افتادهاند برایمان- بقدری که اگر تنها در آن طبیعت پا میگذاشتیم لذت بسیار بیشتر نصیبمان می شد. ایضا تجربه های عکس را هم داریم که از دمِ گرم یک تور لیدر حرفه ای که هم داستان خود را خوب می شناسد و هم داستان کوهستان و طبیعت را بهره بردهایم. بنابراین نقل داستان را سفری میتوان در نظر گرفت که باید برای مخاطب تبدیل به سیاحت شود! یا اگر شناخت مان از مخاطب حکم کرد تبدیل به زیارت!
اگر قدری از مثال ها و زبان محاوره اگر فاصله بگیرم و به زبان فنی اگر حرف بزنم، داستان را باید به چهره بشر در آرود. نشان داد که همه چیز آنطور که به نظر می آید نیست. تغییرات در کار را پررنگ کرد. داستان یک تغیر میتواند شامل دلیل و اثر، مشکل و راهکار، خط سیر تا حصول نتیجه باشد.
فکر میکنم اگر در نقل داستان گیر کنید در یک از این زمینه های باشد؛
در هر حال برای نقل یک داستان خوب پافشاری کنید و سماجت به خرج بدید. نقل داستان خوب شما را اجبار به ارتقا سطح بینش و نگرش می کند. این یعنی شما را تبدیل به یک رهبر و مدیری و در کل یک شخصیت بهتر خواهد کرد. خاک کردن تفکر و نگرش سطحی با کمک حجم زیادی از اطلاعات و دیتا، لیست فعالیت ها و اسلایدهای پاورپوینت آسان است. اما داستان این ها را آشکار خواهد کرد. مخاطب به راحتی از داستان ناقص شما خواهد فهمید که قلبی بر این پیکر هست یا نیست.
ما در فیلم ها و کتاب ها داستان های خوب دیده ام و خوانده ایم. داستان های خوب کسب و کارها را در داشبوردها و گزارشهای سالیانه انها دیدهایم. اینکه مدیوم(رسانه) چیست تفاوتی نمی کند، بلکه تفکر پشت داستان است که آن را متفاوت می کند.
داستان خوب، نعمت است. خوب است برای همه، هم برای کسب و کار هم برای شخص. اما باید مواظب داستان بد بود. اگر داستان ضعیف باشد نه تنها خیری ندارد بلکه پتانسیلسوء استفاده را هم دارد. داستانهایی را که ممکن است برای خود تعریف کنید در نظر بگیرید. شاید بگید که ((من یک نقش بازم! دغل بازم و بی ارزش!)). یا داستان هایی که به اعمال و اقدامات افرادی نسبت می دهید در حالی که هیچ مبنایی در واقعیت ندارند. داستان هایی که برای به حاشیه راندن برخی یا گمراهی گروهی یا اجتماعی (هر چند کوچک) وجود دارند. داستان ها نقاط کور درست می کنند. گفتیم که داستان نیاز به شروع، میانه، و پایان دارد. بنابراین تکه های داستان ممکن است در جایی که به آن تعلق ندارند وارد داستان شوند. ما داستان ها را جلوتر از زمان می نویسیم، کنجکاوری را رها و حقایق را حذف میکنیم. داستان های گذشته ما را مبنایی برای پیش بینی آینده مان میگیریم. این ها انحراف هستند. باید از این انحرافات آگاه بود. در مورد داستان های خیلی ساده محتاط باشید. اگر داستانی را خیلی ساده میشود فهمید یا نقل کرد، احتمالا داستانی ناقص است. کسب و کارها، زندگی و افراد با ظرافت تر از آن هستند که به سادگی تعریف شوند و در قالب داستان در آیند.
خب. پس داستان بگید. اما داستان خوب.
به یاد داشته باشید:
داستان اصلی خودتان را نقل کنید. چطور شما، تیم شما، و شرکت شما به اینجایی رسیدید که الان هستید؟ چرا برای چیزی که انجام می دهید ارزش قائل هستید؟ برای چه کسی به پا خواستید؟ داستان محصولات تان را نقل کنید- چه مشکلی را حل می کنند؟ چه گره ای از کار چه کسی باز می کنند؟
داستان تغییرات محصولات را بگویید. چه داستان جدیدی برای جایگزینی داستان قدیمی نیاز است؟ داستان یادگیری از اشتباهات و آزمایش ها و تست ها را نقل کنید. نقل اینکه کسب و کار شما در چه وضعیتی است؟ در ورای اعداد چه خبر است؟ و اینها حکم به تغییر و یا ادامه چه چیزهایی را می دهند؟
داستانی که بیش از همه اهمیت دارد، داستان مقصود شماست.
مقصود را پله آخر نردبان فهم در نظر بگیرید که داستان ها ما را از پله اول آن تا پله آخر که مقصود است پله پله بالا می برند. داستان مقصود به سوالات شخصی پاسخ می دهد. چرا اینجایی که الان هستید ایستادید؟
به یک تیم پاسخ می دهد. تیم برای چه دور هم هستند؟
آن چیزی است که ما همه در پی فهمیدناش هستیم. دنیای بیرون رختخواب را برای ما جذابتر از دنیای رختخواب می کند و هر صبح ما را از آن بیرون می کشد. قلیان اشتیاق ایجاد میکند و بغض را در گلو مواج می کند. اگر این داستان را هنوز ندارید- یا دارید و نقل اش نمی کنید- شما و انهایی که گرد شما جمع شده اند از بهشت اشتیاق رانده خواهید شد.
همه ما ان داستان را داریم... در درون مان و در اطرافمان. پیدایش کنیم، به سمت اش برویم و شروع به نقل اش کنیم. داستان مقصود قلب پیکر کار ماست.
در قسمت 8 ام فص آخر سریال بازی تاج و تخت دیالوگ تیریون در هنگام پیشنهاد برَن به عنوان پادشاه جدید این بود:
چه چیزی مردم را متحد می کند؟ ارتش؟! طلا؟!پرچم؟!
داستانها...در دنیا چیزی قدرتمند تر از یک داستان خوب وجود ندارد. هیچ چیزی نمی تواند یک داستان خوب را متوقف یا شکست دهد.
اگر هنوز گمراهید این مصاحبه از Elon Musk ایلان ماسک را ببینید. ببینید تا دریابید آدمی که داستانش را پیدا کرده، فهمیده و به سمتش حرکت کرده چه حالی دارد... اشتیاقی که از دلش میجوشد و از چشمانش بیرون می ریزد...
برداشت و برگردان از مقاله خانم Katya Andres
1- https://www.linkedin.com/pulse/skill-every-leader-needs-storytelling-katya-andresen/
2- https://www.brainpickings.org/2014/09/09/wisdom-in-the-age-of-information/
توضیح؛ متن بصورت دقیق با اصل مقاله همخوانی ندارد. برداشتی شخصی است بعلاوه دو سه پاراگراف اضافات.