Bamdad L
Bamdad L
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

همه از بستگان امیران نظامی بودند، بجز من

بامداد لاجوردی | روزنامه اعتماد | غروب که می‌شد سربازها اجازه داشتند از تلفن عمومی استفاده کنند. در ساعات آموزش نظامی استفاده از تلفن‌های عمومی ممنوع بود. یعنی چند هزار سرباز 3 ساعت فرصت داشتند تا قبل از ساعت خاموشی پادگان،تلفن بزنند. به همین خاطر جلوی باجه‌های تلفن تجمع می‌شد و اگر کسی مکالمه‌اش را طولانی می‌کرد مابقی اعتراض می‌کردند و گاهی دعوا می‌شد.

سربازهایی که در بیرون از پادگان عادت کرده بودند هر لحظه اراده کنند از محبوبشان یا عزیزانشان خبر بگیرند حالا تنها نهایتا یک ربع ساعت فرصت داشتند از دنیای بیرون پادگان با خبر شوند. هرچند باید اعتراف کنم که اواضاع اینقدرها هم وحشتناک نبود و بالاخره راهی برای دور زدن این قانون پیدا می‌شد. راحت‌ترین کار این بود سربازها با نگهبان باجه‌های تلفن رفیق می‌شدند و کارشان را راه می‌انداختند. من همیشه وقتی از جلوی این باجه‌ها رد می‌شدم خیال می‌کردم کسی اگر این تلفن‌ها را شنود کند چقدر آدم غمگینی خواهد بود. تصور کنید چقدر استرس از دو طرف خط به سوی یکدیگر مخابره می‌شود و او باید همه اینها را بشنود. تصور کنید چقدر خبر مرگ ناگهانی، تولد، خیانت، ترک معشوقه یا.... از پشت این خط به آن سوی خط در پادگان مخابره می‌شود و سرباز حتی اگر خبر مرگ عزیزترین فرد زندگی‌اش را هم دریافت کنید تا آن ساعت شب، حق اجازه خروج از پادگان را ندارد و باید منتظر باشد تا صبح شاید مرخصی بگیرد.

باجه‌ها حفاظی نداشت و صداها به گوش می‌رسید. من بارها شنیدم که سربازها با انطرف خط که حرف می‌زدند، پیگیر پارتی‌هایشان بودند. پیگیر همان‌هایی که به خودشان یا خانواده‌شان قول داده بودند که کارشان را درست کند تا جایی راحتی ادامه سربازی‌اش را ردیف کند. نگران بودند تا مبادا مثل دوره آموزشی، پارتی‌شان کاری از پیش نبرد و آنها مجبور شوند چندین ماه دیگر در سخت‌ترین شرایط خدمت کنند. اما فقط پای تلفن از پارتی بازی صحبت نمی‌شد.

همه سربازها وقتی دور هم جمع می‌شدند، در عین حال که به یکی از سخت‌ترین پادگان‌های آموزشی اعزام شده بودند، باز خیلی بی‌پروا از پارتی‌های‌شان می‌گفتند که قرار است کارشان را درست کند تا جای خوبی خدمت کنند؛ بیچاره‌ها همچنان امیدوار بودند. ادعا می‌کردند پدرشان با آدم پرنفوذی دوست است یا مادرشان، همسر فلان فرمانده نظامی را می‌شناسد و با هم جلسات ختم قرآن می‌روند و سفارش او را کرده تا اذیت نشود و... . گاهی اوقات هم که برخی سربازهای کم سن و سال، وقتی با فرماندهان درجه پایین یا ارشد گروهان درگیر می‌شدند لاف می‌زدند که به فلان فامیل پرنفوذشان خواهند گفت تا حساب کار دستش بیاید؛ اما همه می‌دانستند لاف می‌زند چون اگر با فرد پرنفوذ و صاحب قدرتی ارتباط داشت او آنجا اعزام نمی‌شد. اما سربازی که این حرف‌ها را می‌زد در لحظه عصبانیت این حسابگری‌ها را نداشت. اما همه آنهایی که اهل لاف زدن نبودند یا کسی را نداشتند، ساکت می‌نشستند. ولی همه می‌دانستند حرفش بادهواست.

در سربازخانه خیلی راحت از پارتی صحبت می‌شود. هرکسی به چیزی متوسل می‌شود تا کمتر در خدمت به او سخت بگذرد. حتی قبل از اعزام به خدمت هم بسیاری به همه چیز چنگ می‌زدند تا جاهای سخت اعزام نشوند. انگار مراکز نظامی سخت برای دیگران است و حق بقیه است که سختی بکشند. سربازی یکی از چیزهایی که از پسرها می‌گیرد همین ارزش‌های اخلاقی است. همه کسانی که با پارتی بازی جای راحتی می‌افتند می‌گویند سربازی انتخاب آنها نیست که بخواهند دنبال رعایت مسائل اخلاقی باشند. با همین حرف‌ها خودشان و وجدانشان را راحت می‌کنند. اما چیزی که من فهمیدم این بود که انگار همه پادگان ما خاله زاده امیران ارتش بودند، بجز من.

دوره آموزشیسربازیپارتی بازیخدمت وظیفهداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید