bameshki
bameshki
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

کرونا و معنای زندگی

شاید از جنگ جهانی دوم تا امروز، انسان­ها این چنین توامان غرق غم و ترس نبودند و عجیب این که شاید هیچ وقت هم درطول تاریخ تا به امروز، به این اندازه غرق تکنولوژی و سرمست پیشرفت های چشمگیر خودش نبوده است.

او هیچ گاه اینقدر دنیای مجازی و سرگرمی را جدی و واقعی نگرفته است. هیچوقت اینقدر معنای زندگی را فراموش نکرده است. هیچ وقت این اندازه برای سرگرمی­ها ، دنیای بازی و تفریحات و غرق شدن در خوشی­های مجازی - که حکم مسکن روحی را برایش داشت - هزینه نکرده است.

بشری که هیچگاه در طول تاریخ به این میزان ثروتمند نبوده و هیچگاه هم این چنین بیرحمانه و کودک مابانه ثروتش را خرج رنگ ولعاب زندگی اش نکرده است.

حالا ویروسی دارد او را از پای در می آورد که هیچ کدام از سلاح های فوق پیشرفته ای – که هزاران میلیارد دلار در طی سالیان برایش سرمایه گذاری کرده است – نمی تواند شر این مهاجم خاموش و کوچک را از سرش کم کند.

حالا ترس یک ذره نادیدنی خواب را از چشمانش گرفته است؛ آن چنان­که هیچ کدام از سرگرمی­ها و خوشی­هایی که این همه برایش هزینه کرده است نمی تواند آرامش را به او هدیه دهد.

و ملتمسانه چشم به دستان دانشمندانی دوخته است که شاید تا به حال اولویت هزینه­ای بالایی برایشان نداشته است.

بشر دوران کرونا، برای اولین بار پس از ده­ها سال سایه­ی سیاه مرگ را بر سرش احساس می کند. او هیچگاه این چنین مرگ را و ترس از آن را، از نزدیک احساس نکرده است. شاید وقتش رسیده به خودش نهیب بزند - که چه با کرونا چه بدون آن - روزی از این دنیا خواهد رفت، پس بهتر است در این فرصت کوتاه در پی معنای زندگی اش باشد و به آن بپردازد.

کرونا یک تلنگر است به بشر امروز تا شاید به خودش آید که ارزشمندترین داشته­اش خداست و امید به او.

کرونا شاید یک تلنگر است تا یادمان باشد که حتی با وجود انبوه ابزارهای تکنولوژیک که در اختیارمان هست و با همه داشته هایمان؛ هنوز به آغوش خدا سخت نیازمندیم تا پناهمان دهد، دستی بر سرمان بکشد و آراممان کند.

ما بشدت نیاز داریم تا در دوران قرنطینه و پسا کرونا به خودمان بپردازیم. به دنیای حقیقی که در آن خودِ بشر به معنای واقعی، ارزش است. دانش و دانشمندان ارزش­اند. و از همه مهمتر خدا جایگاه واقعی­اش را در وجود ما پیدا کرده است.

حال و روز ما امروز سخت غریب است: انسان نابالغی که سردرگم در میانه هیاهوهای مدعیان دین و داعیه داران علم، خودش را، معنای زندگی­اش را و خدایش را فراموش کرده است.

و همچون کودک چموشی که از آغوش مهربان و دلسوز پدرش می گریزد و به امید آزادی بیشتر به سوی فضای بی انتهای جهان می­دود، همه­ی روز را به سرگرمی­ و تفریح در خیابان های پر زرق و برق شهرش می پردازد ... و چون شب می­شود، به خودش می آید! در دل تاریکی شب ، بی پناه و سرگشته، دلش تنگ می شود برای پدرش... خانه اش و همان آغوشی که از آن گریخته است...

کرونامعنای زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید