ویرگول
ورودثبت نام
ZiZo69
ZiZo69
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

پکیج ضد افسردگی‌ای که دیگر جواب نمی‌دهد


وقتی که حالم خوب نباشه، معمولا هیچ کدوم از کارهام خروجی دلخواهم رو نداره؛ مثلا برنجم شفته میشه، ماکارونیم مزه همیشه رو نمیده یا کباب تابه‌ایم وا میره و ترجمه‌هام افتضاح از آب در میاد؛ طوری که فرداش استاد صد تا اصلاحیه روش میزنه و فکر میکنه من روی کارم وقت نگذاشتم.

آشپزی، ترجمه و فیلم دیدن بیشتر از این که برای من تفریح یا علاقه باشند، تراپی هستند. یعنی اگر حالم بد باشه فیلم دیدن و ترجمه کردن رو میگذارم کنار. آدم‌های زیادی رو دیدم که وقتی عصبانی یا ناراحت هستند، سریع میرن یه فصل سریال می‌بینند یا مثلا کتاب می‌خونند تا آروم بشن.

من اما اینطوری نیستم. من یه کالکشن 10 تایی فیلم و سریال دارم که اتفاقا قبلا هم چندتاییشون رو معرفی کردم. هرکدوم کارکرد خودشون رو برام دارند و وقتی ناراحت باشم لزوما دیدن اون فیلم‌ها حالم رو خوب نمیکنه. کالکشن فیلم‌های من اینطوری دسته بندی میشه:

حس غلبه افسردگی -> آذر، شهدخت، پرویز و دیگران- جهان با من برقص

حس کمبود اعتماد به نفس -> Me before you - Cruella

حس غلبه کمالگرایی -> Burnt

حس کم توجهی به کودک درون -> دیو و دلبر(لایواکشن)

حس اندوه -> هری پاتر- فرندز (که البته سریاله)


معمولا این فیلم‌ها رو مرتب می‌بینم. فیلم‌های دیگه‌ای هم بوده که بهم حال خوب داده اما برام حُکم تراپی رو نداشته. مثل شب‌های روشن (فرزاد مؤتمن) یا آتش بس1 خیلی دیگه از فیلم‌های دهه هشتاد؛ اما این کالکشن، برای من همیشگیه... درست مثل تراپیستی که باید مرتب بری پیشش تا حالت خوب بشه.

آشپزی هم برای من تراپیه... چند وقت پیش توی کلاس روزهای جمعه‌ام گفتم: «رابطه من با غذا، نه علاقه است و نه هوس و اعتیاد؛ رابطه من با غذا یک ارتباط عاطفیه...» راست هم گفتم. پارسال یه ویدیو تو یوتیوب دیدم و برای درمان افسردگیم که اون موقع اوجش بود، سعی کردم از غذا درست کردن شروع کنم. تو اون ویدیو می‌گفت درصد زیادی از حجم سروتونین (هورمون حس خوب) بدن ما توی معده ترشح میشه نه در مغز! بنابراین وقتی غذای خوب نخوریم و برای غذامون وقت نگذاریم، طبیعتا حال روحمون هم خوب نمیشه.

موقعی که این ویدیو رو دیدم ماهانه درصد زیادی از حقوقم خرج غذای بیرون میشد چون افسردگی من رو از آشپزی متنفر کرده بود؛ از این که برم پای گاز یا از خرد کردن پیاز حالم به هم می‌خورد. اما شروع کردم به غذا درست کردن... کار سختی بود؛ انگار به زور سر یه کلاس ریاضی سخت نشسته بودم (البته که خودم تو دبیرستان ریاضی خوندم و عاشقشم :) )... اما با آشپزخونه آشتی کردم. حالا آشپزی هم کنار کالکشن فیلم‌هام، تراپی منه.


این روزها حس میکنم افسردگی‌ای که فکر می‌کردم دیگه نیست، دوباره پشت دره و از پنجره شیشه‌ای کنار در، داره برام دست تکون میده و میگه: «ببین من هستماااااااا» و احساس میکنم به بسته‌ای قوی‌تر از آشپزی+ فیلم نیاز دارم. بسته‌ای که دوپامین و سروتونین بدنم رو تأمین کنه، و من و از روزی هشت ساعت اینستاگردی و دوازده ساعت چمبره زدن زیر پتوی گنده‌ و سنگینم دور نگه داره.

نمیدونم پیشنهاد شما به خودتون برای اینجور مواقع چیه؟ یا به من چه پیشنهادهایی میدین؟

ولی فکر کنم خوب باشه که اگه گذرتون به این پست افتاد، برام بنویسید.

اعتماد نفسفیلم سریالهری پاترروانشناسیتوسعه فردی
یک میانگرای دست به قلم هستم... ورژن شخصی سازی شده از هرمیون گرینجر+مانیکا گلر+ لوییزا کلارک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید