خورشید و روزهای تابستان با هم قرار مدار بستهاند.
خورشید میتابد و روزها شل میشوند و کش میآیند و باز پهنتر میشوند و خورشید فرصت میکند زمان بیشتری بتازاند و زمین و زمان را گرم کند.
ماه هم، مثل دلداری که به قهر رفته، میدان جولان خورشید را بزرگتر میکند. وقتی هم که از قهر درمیآید، آنقدر با خورشید دعوا مرافعهشان میشود که خورشید رم میکند و هنوز چند ساعتی از شب نگذشته، نیزههای نورش را برمیدارد و یکیک ابرها را از دم تیغ میگذراند تا کشته و خونین شوند.
برای همین هم هست که هنوز ساعت ۴ شده و نشده، پادشاهی خورشید هیتلرگونه شروع میشود و تا هفت و نیم عصر هر چه را سر راهش میبیند در کوره داغش میسوزاند.
کاش یک نفر پیدا شود و میان خورشید و ماه آشتی بیندازد تا این خانم جذاب، کمتر آتش اجاقش را برافروزد و کمتر ما را به جرم نکرده، کباب کند.
کاش یک نفر بیاید کمی آب روی صورتِ از خشم گداخته خورشید بپاشد، بلکه دست از سر زمین بردارد و هر روز کرور کرور شعله آتش حواله این توپ گرد زبانبسته نکند.
دانشمندان میگویند، مقصر خود زمینیان هستند که خودشان را به ماه نزدیک کرده و میخواهند سوگولی خورشید را فتح کنند، غافل از اینکه نفرین و نالههای خورشید گریبانش را میگیرد.
این بادهای گرم سر ظهر، بیخود اینقدر جانکاه نیست. اینها همان آههایِ از سرِ فراقِ این دو کرهٔ جذاب است که دل سنگ را آب میکند.
من که حکمت کارشان را نفهمیدم، فقط میدانم خورشید خیلی عصبانی است و تا گندمهایی که آدم در بهشت خورد و به زمین آمد را برشته نکند، دست از سر زمینی که مسکن همان آدم ناخلف است، بر نمیدارد.
نمیدانم، شاید هم میخواهد گولمان بزند. میخواهد بتابد و بتازد تا لپهای زردآلوها قرمز شود، رخ گندمها رنگ طلا بگیرد، هلوها آبدار، انگورها شیرین و رطبها دلبر شوند تا آدمیزاد بیشتر به طمع بیفتد و چند صباحی بیشتر در این کلبهٔ خاکی بماند و هوس فتح ماه و نزدیکی به خورشید از سرش بیفتد!
آخر خورشید هنوز هم روی ماه غیرت دارد.