با من اگر تو بودی غم ناسروده میماند
دیگر گلوی بغضی از عاشقی نمیخواند
با من اگر تو بودی شادی ز لب نمیرفت
حس جمود و پیری حکم ابد نمیراند
با من اگر تو بودی بر شانه مینشست ماه
لب بر لبم ستاره، صد بوسه تا سحرگاه
با من اگر تو بودی بی شک دوباره میرفت
شب با دو پای لنگ و غم با دو دست کوتاه
آخر اگر تو بودی دل را نمیدریدن
این گرگ ها به گردم زوزه نمیکشیدن
غمهای تلخ دوران کز هر طرف کمینند
چون باد سرد صرصر بر من نمیوزیدن
با من اگر تو بودی من تبزده نبودم
صد مثنوی ز چشمت مستانه میسرودم
همپای رقص باران، همدست با تو بودم
با عشوهای دوباره دل از تو میربودم
با من اگر تو بودی بر من طمع نمیکرد
آشفتگی و هذیان، زردی رخ ، تب سرد
دلشوره هر دقیقه با من قدم نمیزد
با من اگر تو بودی آواره میشد این درد
صیاد شو که این دل مشتاق دام و دانهست
دل خاطر تو خواهد این شعرها بهانهست
با من بمان که بی تو میل جهان ندارم
بی تو نفس کشیدن آتش در آشیانهست
زود آینه خبر کن تا روی گل ببیند
صد قاصد نوازش تا خنده.ای بچیند
با هر لب دعایی صد شاپرک فرستم
هر شاپرک به گردت بوسهزنان نشیند
با من اگر تو بودی از عشق میسرودی
غم را ز چشم مستم مردانه میربودی
با تو دلم به جز تو چیز دگر نمیخواست
با من اگر تو بودی با من اگر تو بودی
#شعر_عاطفه_ظهرابی