جهان من بدون تو جهان خاک و خاکستر
درون چشمه خشکیده هزاران جام نیلوفر
مقیم قلب تو ماندم شبیه صخرهی سنگی
نه آن موجی که جا گیرد کنار ساحل دیگر
جهان من بدون تو ، جهان ماتم و اندوه
پیاپی ضربهی تیشه به روی شانههای کوه
هزاران آتش خفته ، هزاران بغض دردآلود
به سینه میزند چنگ و نشسته در گلو انبوه
بدون تو به جامانده ، تن افسرده و رنجور
ز دستم رفته تخت بخت، ز سر افتاده تاج نور
شراب جام خورشیدی، به بانگ و نغمهی داوود
کجایی تا بنوشانی به بزمم بادهباده شور
جهانی اینچنین سرد و هوایی اینچنین سنگین
چه لذت دارد این زندان، چه دارد این تن ننگین
فریبِ تازه ای دنیا، فراموشم شود غم ها
برقصانم به ساز خود ،بپوشان جامهی رنگین