آثار برات
آثار برات
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

چطور با غم جدایی کنار بیاییم

چطور باغم جدایی کنار بیاییم؟ تضادی دوگانه در انسان وجود دارد.اول هیچکس نمی تواند به جای شما زندگی کند. (هیچ کس نمی تواند با آنچه شما روبرو هستید روبرو شود.) یا هر آنچه شما احساس می کنید را احساس کند. و هیچکس نمی تواند به تنهایی از پس زندگی بربیاید. هر ثانیه، ما فقط یک بار زندگی میکنیم که برای دوست داشتن و از دست دادن به اینجا آمده ایم. هیچ کس نمیداند چرا! اما همین است که میبینید. اگر به عشق ورزیدن متعهد شویم، به ناچار با فقدان و اندوه آشنا خواهیم شد. اگر سعی کنیم از فقدان و غم و اندوه جلوگیری کنیم. هرگز دوست داشتن را درک نخواهیم کرد. با این اوصاف دانستن عشق و فقدان است که، ما را کاملاً و عمیقاً زنده نگه میدارد. (از کتاب اشکالی ندارد اگر حالت خوش نیست)

در حقیقت آنهایی که رنج را تجربه می کنند به چنان معرفتی می رسند، که ما به آن نیاز داریم. از آنجا که در جامعه ای زندگی می کنیم، که از احساس «رنج و فقدان» هراس دارد، آغوشمان را برای این سفر انسانی به روی یکدیگر بازکنیم که تنها با تجربه احساساتمان می توانیم از آن آگاه شویم.

غم جدایی
غم جدایی


واقعیت فقدان

بیش از همه چیز می خواهم این را بدانید که واقعاً وضعیت همان قدر که فکر می کنید بد است. مهم نیست دیگران چه فکر می کنند این وضعیت مزخرف است. اتفاقی که افتاده است قابل جبران نیست .چیزی که از دست رفته قابل بازگشت نیست. اینجا در حقیقت هیچ زیبایی ای وجود ندارد.پذیرش این واقعیت بهترین چیز است.

شما در درد و رنج هستید، دردتان بهتر نمی شود. واقعیت سوگ با آنچه دیگران از بیرون می بینند، خیلی متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمی توان با شادی کردن آن را از وجودتان خارج کرد. به راه حل احتیاج ندارید. به این نیازی ندارید، تا سوگتان را پشت سر سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوه شما را بفهمد و بپذیرد. به کسی احتیاج دارید که وقتی به این حفره تاریک و وحشتناک زندگی شما نگاه می کند دستتان را بگیرد. بعضی چیزها را نمیتوان جبران کرد فقط باید در زندگی به دوش کشید. ( مراجعه به کتاب های روانشناسی )

روایت مقاومت

نمیدانم چرا همیشه مردم در برابر داستان های تحول شورش می کنند. یا حداقل کم کم برای شورش علیه آنها بر می خیزیم. آن پایان های آسان و مسخره کم کم جذابیت شان را برای ما از دست می دهند. صادقانه بگویم علت موفقیت بالای داستان های «هری پاتر» هم همین است. مضمون داستان این مجموعه «تاریکی» بود. «جی کی رولینگ» در تاریکی غوطه ور شد و حتی یک بار هم آنها را زیبا جلوه نداد. در نهایت نیز همه چیز به خوبی و خوشی تمام نشد؛ با اینکه زیبایی در پایان دیده می شد. فقدان درد، سوگواری همه چیز در آن دنیا وجود داشت ولی هرگز درمان نشد. بلکه تحمل شد.

دنیای «رولینگ» با ما حرف میزد؛ با همه ما؛ زیرا ما به داستان هایی نیاز داریم که شبیه ما باشد. داستان ها قدرتمندند. در طول تاریخ بشر اسطوره ها داستان های آفرینش و افسانه ها به ما تصویری دادند تا در آن زندگی کنیم الگوهایی برای زندگیمان طراحی کنیم و از آنها درس بگیریم. به ما کمک کرده اند تا تجربیاتی را در برابر فضای باز گسترده تری برای خود پیدا کنیم. هنوز هم این کار را انجام می دهند و ما هم هنوز به داستان ها احتیاج داریم. ما به روایت فرهنگی جدیدی احتیاج داریم روایتی که واقعاً منطبق با روش زندگی ما و احساسات دروني قلب ما باشد. نه منطبق با فیلم تلویزیونی.

اگر میخواهیم شرایط را تغییر دهیم یا اگر می خواهیم خط داستانی جدید معتبر واقع گرا و مفیدی بسازیم تا بتوانیم در آن زندگی کنیم باید از پایان خوش امتناع کنیم. یا تعریف دیگری برای پایان خوش ارائه دهیم. پایان خوش در سوگی مثل شما به آسانی «همه چیز برای بهترین نتیجه می افتد» باشد. این پایان بندی اصلاً امکان پذیر نیست.

سوگواری
سوگواری



واقعیت سوگ

زمانی که جدایی یا اتفاق ناگواری در مسیر زندگیتان رخ میدهد، همه چیز تغییر میکند. حتی وقتی که انتظارش را میکشید مرگ یا فقدان هنوز هم شوک برانگیز است. زندگی ای که انتظارش را داشتید ناپدید می شود. دود می شود و به هوا می رود. دنیا برسرتان خراب می شود و هیچ چیز منطقی به نظر نمی رسد. زندگی عادی بود؛ اما الآن ناگهان زندگی غیر طبیعی میشود کسانی که پیش از این عاقل بودند، حالا برای شما شعار می دهند و سعی میکنند دردتان را تسکین دهند.

این چیزی نیست که فکرش را می کردید. زمان متوقف شده. هیچ چیز واقعی به نظر نمی رسد. ذهن شما نمی تواند جلوی تکرار وقایع را به امید نتیجه ای متفاوت و بهتر بگیرد. دنیای عادی و روزمره که مردم عادی در آن زندگی میکنند در نظر شما بی رحم و ظالمانه است.

نمی توانید چیزی بخورید. (هرچه به دستتان می رسد، می خورید) نمی توانید بخوابید (کلاً تمام وقت می خوابید) هر چیزی در زندگی تان مصنوعی می شود و به نمادی از زندگی قبل از این حادثه یا زندگی ای که میتوانست باشد تبدیل می شود.

جایی از زندگیتان نیست که تحت تأثیر این فقدان قرار نگرفته باشد. پس از گذشت مدتی از این فقدان شما همه جور حرفی درباره سوگواری تان شنیده اید. «او نمی خواهد تو این قدر ناراحت باشی. هر اتفاقی دلیلی دارد. حداقل در این مدت آنها را در زندگی ات داشتهای تو قوی و باهوش هستی از پس این مشکل برمی آیی. این تجربه تو را قوی تر می کند. تو همیشه میتوانی دوباره تلاش کنی، یک شریک دیگری را برای زندگی ات داشته باشی. یک بچه دیگر بیاوری و راهی پیدا کنی. تا درد و رنج خود را به چیزی زیبا مفید و خوب تبدیل کنی.»

شعار و تشویق ها دردی را دوا نمی کند. فقط باعث می شوند، که شما احساس کنید کسی عمق درد و رنج شما را نمی فهمد. این مشکل کوچکی نیست؛ این یک بحران شخصیتی نیست. لازم نبود این اتفاق بیفتد. که شما متوجه شوید چه چیزی مهم بوده که هدفتان را مشخص کنید. یا حتی متوجه شوید چه کسی واقعاً عاشق شماست! تنها راه در برابر سوگ گفتن «حقیقت» است. فقدان شما واقعاً همان طور که فکر می کنید بد است. مردم هراندازه هم که تلاش کنند به همان بدی که فکر می کنید به فقدان شما واکنش نشان می دهند. شما دیوانه نیستید. اتفاق دیوانه کننده ای رخ داده است و شما مانند هر شخص عاقلی به آن واکنش نشان داده اید.

مشکل کجاست؟

بیشتر راه هایی که برای حمایت از غم زدگی استفاده میشود اصلاً مفید نیستند. از آنجایی که درباره فقدان صحبت نمی کنیم بیشتر مردم و بسیاری از متخصصان، سوگ و فقدان را یک انحراف از شادی یا زندگی عادی می دانند. ما معتقدیم که هدف حمایت از غم زدگی چه به صورت شخصی یا حرفه ای رهایی از سوگ و درد است. تجربه ای گذرا که بهتر است حل و فصلش کنیم و پشت سر بگذاریم.

روش هایی برای چطور با غم جدایی کنار بیاییم

روی جسم خود تمرکز نکنید؛ سعی نکنید مکانی برای شاد بودن پیدا کنید

وقتی شما در طغیان احساسات به تکیه گاه احتیاج دارید، مهم نیست چه چیزی را انتخاب می کنید. فقط مهم است که تا حد کافی بی خطر و تکرار شونده باشد. بعضی اوقات در شرایطی از این دست کارشناسان و مربیان توصیه میکنند، بر نفس ها بر حواس بدنتان متمرکز شوید. هنگامی که با مرگ عزیزان جراحت یا بیماری سخت دست و پنجه نرم می کنید، توجه به جسمتان می تواند اوضاع را بسیار بدتر کند.

بعضی از مقالات ادعا می کنند که وقتی احساسات بر شما چیره می شوند. خودتان را در «مکان شادی» تصور کنید. در اوایل سوگواری پیدا کردن این مکان شاد کار خیلی سختی است. فقدان تمام زندگی شما را تحت تأثیر قرار می دهد. تمام زندگی تان به آن مرتبط شده است. وقتی زندگی تان کاملاً از هم می پاشد و نیاز به بازسازی دارد، هیچ چیزی هیچ چیز شادی، مکان آرامش بخشی، فعالیتی یا عکسی وجود ندارد. که به طریقی به اثرات ،سوگ آلوده نشده باشد. قصدم این نیست شما را دلسرد کنم اما واقعیت این است.

ابزارهایی که در دوران غیر از سوگواری مفید هستند همیشه در هنگام مواجهه با سوگ ناکارآمد می شوند. به خاطر همین از شما می خواهم بر روی چیزهای قابل دسترس و عادی تمرکز کنید. هنگامی که شما بر روی چیزهای خسته کننده تکراری و بیرونی تمرکز می کنید، احتمال بیشتر شدن دردتان بسیار کم است.

به یاد داشته باشید که دوری از درد وقتی که درد شما غیر قابل تحمل است، یک مهربانی در حق خودتان است. این راهی برای توجه، تمایل، عشق ورزیدن و احترام به خودتان است. تلاشتان را بکنید تا از این طغیان احساسات گذر کنید. وقتی توانایی و تحمل دردتان را داشتید به سوی آن برگردید.


عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست
عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست



می توانید با خودتان مهربان باشید

مهربانی مراقبت از خود است. مهربانی این است که چه زمانی باید کمی عقب نشینی کنید. این اجازه می دهد درد موجودیت پیدا کند. بدون قضاوت با اعتماد به نفس و گفتن بله به آنچه کمک می کند. و رد کردن چیزهای آزار دهنده. مهربانی به معنای آن است، که نگذارید افکارتان شما را نابود کنند.

مهربانی نسبت به خود به طور جدی دشوار است. مهربانی با خود واقعاً دشوار است. می توانیم تمام روز راجع به اینکه چطور با دیگران مهربان باشیم، صحبت کنیم. اما وقتی صحبت از خودمان است، فراموش می کنید. ما می دانیم نسبت به خودمان خیلی کوتاهی می کنیم. مواردی که همه چیز را خراب کردیم و چقدر بد کارها را انجام دادیم. با رفتاری بدتر از آن شیوه ای که به دیگران اجازه می دهیم با ما رفتار کنند با خود برخورد می کنیم. برای همه همین طور است، نه فقط شما. برای اکثر مردم با دیگران بسیار بسیار راحت تر مهربانی کنند.

هنر چه نقشی می تواند برای پذیرش و کنار آمدن با غم جدایی داشته باشد؟

من می خواهم به شما بگویم که روند خلاقیت به خودی خود برای شما التیام بخش خواهد بود. اما من دروغگوی بدی هستم.من نمی توانم خلاقیت را بدون اینکه درباره شرایط پیش روی من صادق باشمم، طرح کنم.

در اوایل سوگواری انجام هرگونه کار هنری برای من سخت بود. من واقعاً مدت ها از کلمات و نوشتن متنفر بودم. برای مدت طولانی از هر کار هنری واقعاً بیزار شدم. حتی اگر به آنها احتیاج داشتم. من تمام زندگی ام نویسنده بوده ام و هنرهای تجسمی کار میکردم. از آنجا که قبل از بیوه شدن هم هنر و هم نویسندگی به عنوان بخشی از زندگی حرفه ای من بودند، چندین بار شنیدم که چقدر خوش شانس بوده ام.

چون میتوانستم از تجربه هایم بنویسم و هنر خلق کنم. چون می توانستم این مرگ را تغییر دهم و تبدیل به هدیه ای برای دیگران کنم. گویی این از دست دادن، این مرگ ناگهانی همسر من، با نوشتن در مورد آن و خلق هنر از آن به نوعی بخشوده می شد.

گویی که زندگی ما، زندگی او، تجارت عادلانه ای برای هر هنری است که از آن به وجود می آید. یک باور عمیق فرهنگی وجود دارد که خلق چیزی از سوگ و غم جدایی به نوعی باعث می شود همه چیز در انتها به تعادل برسد.

عمیق ترین خواسته شما این است که، غم و اندوه خود را به یک اثر هنری تبدیل کنید. که دیگران را متأثر کند. در هنگام انجام این کار وقتی در اعماق درد به دنبال خلاقیت هستید در واقع غم و اندوه خود را تسکین می دهید .خلاقیت راهی برای تغییر درد است. نتایج خلاقیت شما اگر به اندازه کافی خوب باشد می تواند به دیگران کمک کند تا درد خود را تغییر دهند.

تصویر بهبودی مخصوص خود را پیدا کنید

گفتگو با مردمی که تازه سوگوار شده اند مشکل است. در طول سال اول آدم مدام وسوسه می شود که بگوید همه چیز درست می شود. منظورم این است که آیا واقعاً این لطف است، که بگوییم در واقع، سال دوم اغلب سخت تر از سال اول است؟ اما اگر چیزی نگوییم افراد وارد سال های دو و سه و چهار می شوند و فکر می کنند که باید حالشان بهتر شده باشد، این کاملاً نادرست است. سالهای بعدی در واقع میتوانند بسیار دشوارتر باشند.

اما اگر فقط در مورد واقعیت های عمیق سوگ صحبت کنیم، اینکه چگونه ماندگار می شود و جا خوش می کند مردم دیگر هیچ امیدی نخواهند داشت. نمی شود که بدون هیچ نور امیدی بگویید «بله این وحشتناک و ناگوار است» و برای مدت طولانی همین طور خواهد بود. ما به روشی نیاز داریم تا در مورد هر دو این ها صحبت کنیم؛ واقعیت درد مداوم و عمیق و واقعیت زندگی با آن درد به نوعی ،آرام درست و حتی زیباست. برای انجام این کار باید در مورد کلماتی که استفاده میکنیم و منظوری که از آن ها داریم صحبت کنیم.

و اکنون این چیزی است که پس از مرگ پس از غم و اندوه آمده است، فقدانی ملایم تر، نه زخمی بر دلم بلکه یک نشست سنگ است. من راحت تر می خوابم اما زمانی که بی خواب می شوم با آن نمیجنگم. من هنوز در حال یادگیری آن سوی دیگر غم و اندوه هستم. جایی که من پایان یافتم و غم و اندوهم آغاز شد. دیگر فاصله ای نیست من و غصه ام یکی شده ایم. هیچ جدایی وجود ندارد.


منبع/انتشارات آثاربرات

غم و اندوهغم جداییروانشناسی سوگاحساساتپذیرش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید