ویرگول
ورودثبت نام
محمدحسن صالحی حاجی آبادی
محمدحسن صالحی حاجی آبادی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

سیگار را با سیگار روشن کن، بمیر و پیشرفت کن

در جلسه‌ای با موضوع امکان همکاری تجاری قراربود بررسی کنیم چه راه‌های همکاری‌ای بین دو شرکت وجود دارد. جایی از جلسه طرف مقابل پیشنهاد داد محصول را علاوه بر مدل ارائه سرویس، به صورت لایسنس و خرد هم بفروشیم، انصافاً بازار خوبی هم برای ما دارد، به نحوی که می‌توان با یک حساب سرانگشتی به مدت یکی دو سال ما را از درگیری با تراز مالی و درآمد بی‌نیاز کند.

به محض ورود به این فضا، قاطع گفتم چنین چیزی برای من -شرکت- هیچ جذابیت و ارزشی ندارد! طرف مقابل خیلی دست و پا زد که بفهماند چنین چیزی از دید بازار منطقی‌ست، درست هم می‌گفت واقعا از دید «بازار» منطقی بود. اتفاقاً همان حرفی را می‌زد که چند وقت پیش با عنوان «مشتری را سیراب کن؛ یا آدم نکش اما کوکاکولا بفروش!» منتشر کردم. خلاصه که با جدیت روی حرف‌م پا فشاری کردم و جلسه به ظاهر بدون حصول نتیجه و شاید بد تمام شد. یعنی تا اواسط جلسه که هم‌کار و هم‌بنیان‌گذار شرکت ارائه می‌داد خوب بود، هم من راضی بودم، هم خودش و هم طرف مقابل! یک جایی واقعا خون جلوی چشم‌های‌م را گرفت، احساس خطر کردم، احساس می‌کردم حیات من در خطر است. به قول دوست و رفیق‌م و -با حفظ سمت- هم‌بنیان‌گذار شرکت «مثل گرگ، مثل کفتار افتادم به جان طرف مقابل»، استعاره قشنگی بود. اگر در جلسه بودید همین را تأیید می‌کردید.

تصویر توسط هوش مصنوعی بینگ در مکتب سورئال طراحی شده
تصویر توسط هوش مصنوعی بینگ در مکتب سورئال طراحی شده


از زاویه دید من

نه این‌که بگویم پیشنهاد طرف مقابل بی‌شرمانه بود، نه! حقیقت ماجرا را هم که نگاه کنید حتی دلسوزانه بود، حتی بیان عمق هم‌کاری بود، اما مسأله برای من دقیقا جایی حساس شد که دیدم در خطرم، حیات‌م تهدید شده و نیازهای‌م نادیده گرفته شده و درحال نابودی‌ست، -همان هرم مزلو- فقط با این تفاوت که در ردیف پایین نبود، اتفاقا این پیشنهاد تمام حرف‌ش همین بود که پایه‌های نیازی ما را محکم کند.

نه! من در طبقه‌های پایین نیاز مشکلی نداشتم، یعنی سال‌هاست که مشکلی ندارم، بحث من دقیقا آن بالاترها بود، چیزی که به طرف مقابل گفتم این بود «من یک چشم‌انداز عمیق دارم یک هدف دور، نمی‌توانم خودم را درگیر این ریزه‌کاری‌ها و مسخره‌بازی‌ها بکنم!». می‌بینید حماقت را؟ به درآمد یک یا حتی دوساله شرکت در عرض چند ماه گفتم مسخره‌بازی، گفتم ریزه‌کاری!

می‌گویند کشف و شهود برای عارف «گِل‌بازی‌ست» اگر درگیر زرق و برق و حالت‌های ظاهری عرفانی شود، می‌ماند، رشد نمی‌کند، به اصطلاح همین‌جا تمام می‌شود. هزارسال هم عمر کند چیزی بر او افزوده نخواهد شد. می‌گویند باید سریع بگذرد و برود بالاتر، خودش را درگیر نمایش نکند.

در آن لحظه آینده شرکت را این‌گونه دیدم که درآمد خوبی دارد، مشتری‌های گول‌خوردهِ پول‌زیاددهنده دارد اما یک چیز مهم ندارد، رشد! رشد ندارد. شرکتی را تصور کردم که چند ده اپراتور پاسخگو دارد که دائما مشغول بررسی پیشنهاد و مشکل مشتری استند، اما تیم فنی بسیار بسیار کم. شرکتی که درگیر کارها و نیازهای مشتری‌هایش شده و توسعه و تحقیق‌ش را تعطیل کرده.

چیزی که طرف مقابل پیشنهاد داد این بود که با ۱/۱۰ یا حتی ۱/۲۰ محصول را در تعداد زیاد بفروش! -محصولی که از اساس قرار نبوده فروخته شود و باید به صورت سرویس ارائه می‌شد!-

خب شما وقتی قیمت واقعی برای محصول می‌گذارید، هر فردی که نیاز کاذب دارد سمت شما نمی‌آید! فردی می‌آید که قرار است خوب پول بدهد، حالا چقدر از اشخاص حقیقی و حقوقی استند که بتوانند خوب پول بدهند؟ کم، خیلی کم با تراکم کم. حالا وقتی انبار شرکت را باز می‌کنید و قیمت را می‌شکنید به امید این‌که در تعداد بالا جبران ضرر کند، هر تیپ و مدل شخصیتی سراغ شما می‌آید. علاوه بر این‌که شما در حالت قبل نهایتا ۵ مشتری سازمانی در سال داشتید و اضافه می‌کردید، اینبار با این قیمت هر سال بیش از ۱۰۰ مشتری سازمانی! -البته دیگر سازمانی هم نیستند- اضافه می‌کنید. خب! پول خوبی‌ست اما باید تمام توان شرکت مشغول آموزش و توسعه نیروی نصاب! پشتیبان و اپراتورهایی باشد که حتی از روی متن هم نمی‌توانند بفهمند سیستم چطوری کار می‌کند. شما آینده رشد شرکت را کشته‌اید و درآمد خوبی دارید، درآمدی که خودتان می‌دانید که از رفع نیاز واقعی مشتری نبوده! شما لایق این درآمد نیستید! تبریک می‌گویم شما بازار خوبی دارید.

در این‌حالت من تصمیم می‌گیرم قبل از این‌که ویژگی جدید و محصوص جدید گُل کند، بروم سراغ ویژگی و محصول جدید.

سیگاری‌ها هنگامی که آتش ندارند، سیگار را با سیگار قبلی روشن می‌کنند! مضطرب از این‌که نکند سیگارش خاموش شود و سیگار بعدی را نتوانند روشن کند، دقیقا چند لحظه قبل از خاموش شدن سیگار قبلی، بعدی را با آن روشن می‌کند.

در این حالت من دوست دارم از گرسنگی بمیرم، اما در هیأت و هیبت انسانی باشم که در مسیر پیشرفت بود!

استراتژی بازاریابیتوسعه و تحقیقپیشرفتتیم فنیهوش مصنوعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید