هیچ گلادیاتوری از اول نمیخواهد گلادیاتور شود و نمیداند یک روزی گلادیاتور خواهد شد؛ اما شرایط به نحوی رقم میخورد که فرد هیچ راهی غیر از مبارزه نمییابد. گلادیاتور از اسمش هم معلوم است: هستیش شمشیر است، «مرد شمشیر»؛ یعنی برای او چیزی غیر از مبارزه متصور نیست، راهی غیر از مبارزه ندارد و تا زمانی که مبارزه می کند -آنهم مبارزه پیروز- زندهاست و گلادیاتور است.
داستان هر یکیشان قطعا متفاوت با دیگری است، اما نقطه مشترکشان این است که «هیچ گلادیاتوری از اول نمیخواهد گلادیاتور شود» و دست قضا -به دلایل سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی- او را به سمت چنین مسیر بیبازگشتی کشانده. از آن روزی که گلادیاتور میشود، زندگیش در یک دوراهی تکرار میشود: پیروزی و حیات، شکست و مرگ. در این تکرارها پیشبینیپذیری معنا ندارد، چیزی که قطعیاست «مبارزه» است!
آنچه که در این روزها شاهدش هستیم رویش همین گلادیاتورهاست، تعدادشان رو به فزونیست و هرچقدر طرف مقابل روتَر و رکتر باشد، شتاب رشد گلادیاتورها بیشتر میشود.
برای یک اعتراض یا یک مبارزه مدنی -هرچقدر که مقدس و ضروری- باید این نکته را توجه داشت که ضدحقیقت شاید به صورت موقت و انفجاری، کمک کننده باشد، اما در بلندمدت و حالت فرسایشی، حرکت -هرچند بزرگ- را میفرساید و به سمت سقوط میکشاند.
نکتهای که از ابتدای جریان درگروهها و گفتگوهای خصوصی با دوستان و نزدیکان معترض داشتم همین بود، آنها فکر میکردند که قصدم دفاع از نظام جمهوری اسلامیست، در حالی که خیلی صادقانه مشغول توضیح این نکته بودم که «اگر روزی دوست داشتید فردی چون من در صف معترضان جمهوری اسلامی باشم، باید مقدماتش فراهم شود و آن مقدمات این است که نسبت به ادعایی که دارید، صادق باشید». شاید با خودشان فکر کردند که اگر یک نفر هم نباشد، هیچ نمیشود، اما نکته این است که کف خیابان را نه آمارهای شما مشخص میکنند، نه آمارهای رسانه ملی! کف خیابان را تصمیم خیابان مشخص میکند، ناظر خیابانی، آدمهای پا برهنه -هر چند که هر اعتراضی، هرچند توسط شکمپرها و فربهها شکل بگیرد، باز نیاز به کف خیابان دارد؛ چیزی که بورژواها، کپیتالنشینها و متمولین فکر میکنند، لاجرم چیزی نیست که کف خیابان باشد-.
از همان روزهای اول دنبال متن و محتوای خبرها نبودم، تمرکزم روی سه جریان بود: جریان خبر رسان، جریان خبر گیر و جریانی که خود خبر ایجاد میکند. در همه اینها دنبال ردپای واقعیت خارجی بودم، این که چقدر خبر امکان دارد طبق محتوایش واقعی باشد؟
جوابها اما یک الگوی تکراری بود با این مضمون که: اصل قضیه را بچسب، حالا این خبر فلانجایش هم مشکل داشته باشد یا فلان روایتش غیر منطقی باشد مهم نیست. بله! مهم نیست، در کوتاه مدت شاید مهم نباشد، اما در بلند مدت و فرسایشی شدن کار، ناظران خیابانی -همانهایی که هنوز رادیکال نشدهاند به سمت یکی از دو قطب- برای عقب نماندن از انتخاب جبهه و جهت، مشغول فرایند تصمیمگیری میشوند و به دنبال انعکاس حقیقت -و نه خود حقیقت؛ چون دستنیافتنیست- میگردند. آنچه که دنبالش میگردند ادعای اقلیت است: ظلم، دروغ، تبعیض و زور بد است… .
ناظر خیابانی این جریانات قرار نیست «ظلم، دروغ، تبعیض و زور را» در حکومت پیدا کند. از او به صورت غیر منتظره و ناخواسته! خواسته شده است که بر این اعتراضات نظارت کند. پس اگر خلاف ادعا چیزی یافت، در همان اول امر، یا آرام آرام مُهر منفی بر برگه نظارت میزند؛ توجه کنید که ناظری، اگر روند مهندسی یک ساختمان را مردود شمرد، نمیتوان به او گفت، فلان ساختمان هم مردود است! در لیست نظارتی او، فعلا همین ساختمان مردود است.
قربانیها، افرادی هستند که یا به خودشان، یا مالشان و یا افکار و تصمیماتشان ظلم و تجاوز شده یا ترس از تجاوز دارند. اینها بهترین گلادیاتورها هستند. برخلاف گلادیاتورهای ناظر که از دریچه منطق وارد این عرصه شدند، اینها تماما آشفته در هیجان تصمیمگرفتند.
همانگونه که حکومت نتوانست فرهنگ اسلامی را با زور به مردم تحمیل کند، هیچگاه با شعار زن و عربدهکشی در بازار نمیتوانید مغازه مردی -که اگر شب دستپر به خانه برنگردد، زندگیاش تا صبح روز بعد زهرمار میشود- را بست!
هیچگاه نمیتوان با تحریم یک شرکت داخلی که چند صد و حتی هزاران نیروی کار دارد (که جمعا با خانوادههای وابسته و غیر وابسته شرکت چند هزار نفر نانخور دارد) را تهدید کرد و به مرز ورشکستگی رساند و از آن هزاران نفر توقع این را داشت که کف خیابان به نفع ما «فحش» بدهند.
وقتی با استدلالهای بیمنطق و مسخره، شرکتی که از اساس هیچ دخلی به سرکوب و مسدود سازی اینترنت ندارد را با فضای رسانهای به سمت تحریم میبرید، نباید توقع داشته باشید، اهل فن، و حتی کارمندانی که تا دیروز مخالف سرسخت جمهوری اسلامی بودند، از امروز به بعد در دلشان شک راهندهند که نکند تمامی این سالها دروغ بوده!
وقتی میدانی که فلان عضو خانوادهات، دوست و آشنایت سالهاست تحت درمان و عمل جراحیست و صرفا برای بلگرفتن رسانهای منکر میشوند، دیگر برای «فحش» دادن کف خیابان نای و نوایی نداری، هرچند که روزهای اول کمی شلوغش کنی، اما نهایتا با فرسایشی شدن کار و گذشت زمان، این سوال برایت پیش میآید «که چه؟»
نهایتا بریدهشدههای از اعتراضها یا تماما همه چیز را کنار میگذارند و ساکت میشوند و یا در این فکر میروند که همینها، ما، خانواده ما و همراه ما را از شغل بیکار کردند، مغازه ما را بستند، باعث شدند نزدیکی از ما، توسط حکومت یا مخالف حکومت کشته شود.
همینها در گذشته با فلان خبر ما را در تصمیمی انداختند که اکنون متوجه شدیم از اساس دروغ بوده!
آنگاه فردی که از از اول نمیخواست گلادیاتور شود، به نفع حکومت -با این فکر که حکومتی که ممکن است سالها تحت بمباران همین دروغها، مظلوم! واقع شده باشد- و یا به نفع خودش -که بخشی از زندگیاش (از دست دادن شغل، یکی از بستگان و یا اعتماد) را از دست داده- وارد میدان مبارزه میشود.
ارتش گلادیاتورها تا مدتها با این آرمان مبارزه میکنند و پس از آن، مبارزه میشود روزمرهشان؛ از اساس «مرد شمشیر» در اوضاع خشونت و سختی «دست به شمشیر» میشود و جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته با عقبنشینی برای آشوب بیشتر، ارتش گلادیاتورها را تأسیس کرد.