«خودکشی» در فرهنگ فارسی به معنای «خود را به وسیلهای کشتن»، «انتحار» و «خود را کشتن» آمده است. خودکشی عملی مشخص برای معدوم کردن خود تعریف شده است؛ درحالیکه اختیار مرگ و زندگی را دارد و بهلحاظ اخلاقی نیز مجبور نیست آن را انجام دهد. عمل خودکشی را میتوان از جنبههای مختلف جامعهشناسی و روانشناسی بررسی کرد که در این مقال نمیگنجد. امیل دورکیم، جامعهشناس بزرگ قرن ۱۹ و ۲۰ و فروید، روانشناس معروف این مبحث را بررسی کردهاند و بیشتر به دلایل و آمار خودکشی در جامعۀ آماری از جنبههای مختلف و روانشناسی فردی پرداختهاند.
دورکیم در اثر مهم خود با عنوان «خودکشی» که در خصوص جامعهشناسی اثباتگرایانه است، با استفاده از دادههای آماری میزان خودکشی را در قشرها و جوامع مختلف دستهبندی میکند. وی در این کتاب چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز میسازد:
- خودکشی خودخواهانه
- خودکشی دیگرخواهانه
- خودکشی ناشی از نابسامانیهای اجتماعی (آنومیک)
- خودکشی قضا و قدری
از لحاظ فلسفی فیلسوفان زیادی از هرودوت گرفته تا کامو، شوپنهاور، سارتر و بسیاری دیگر به این مقوله پرداختهاند اما هیچیک از آنها به گونۀ واقعیاش، به خودکشی در ساحت تفکر نیندیشیدهاند؛ چنانکه هایدگر گفته است: «خودکشی در حیطهٔ اندیشه نیندیشیدنی است.» از دیدگاه کامو تنها مسئلۀ مهم فلسفی خودکشی است. بسیاری خودکشی را ناشی از پوچی میدانند و برخی ناشی از آزادی انسان. مکتب اگزیستانسیالیسم با عقاید سورن کییرکگور و فردریش نیچه در فلسفه و داستایوسکی در ادبیات قرن نوزدهم آغاز شد و در دهۀ ۴۰ و ۵۰ قرن بیستم نوشتههای ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و کافکا موضوعات اصلی این مکتب را معرفی کردند. اگزیستانسیالیسم دیدگاههای متفاوتی در باب خودکشی دارد. از درونمایههای اصلی آن میتوان به ترس، ملالت، بیگانگی، پوچی، بیهودگی، آزادی و قبول مسئولیت اشاره کرد. از دیدگاه سارتر، پدیدۀ مرگ همچون تولد امری است اجتنابناپذیر؛ با این تفاوت که مرگ را میتوان آزادانه برگزید. اگزیستانسیالیستها به این اصل رسیدهاند که انسان، آزاد به دنیا آمده، آزادی در درون انسانهاست و آزادی را نمیشود از انسانها گرفت، بهخصوص آزادی مرگ.
آنچه در این نوشتار مهم است خودکشی در ادبیات است. انتحار در ادبیات را میتوان از دو مقوله نگریست: خودکشی در متون ادبی؛ و انتحار نویسندگان و شعرا.
در ادبیات اساطیری یونان، قهرمان داستان که برای قهرمان بودن و کسب افتخار حاضر است هر کاری انجام دهد، انتحار را در دوراهی از دست دادن شرافت و از دست دادن زندگی برمیگزیند، زیرا هدفش سربلند بودن و شرافت است. الیز گریسون، در فصلهای دو تا پنج کتاب خود دربارۀ تراژدی یونانی، دلایل خودکشی در این تراژدیها را بهتفصیل بررسی کرده است و مهمترین آنها را دوری از بیآبرویی، حفظ نام نیک، رهایی از رنج و غم و فدا کردن جان برای کسب ارزشی والاتر میداند. در دنیای اسطورههای یونان باستان ۶۴ زن و ۴۶ مرد خودکشی کردهاند. به این ترتیب یونانیان نخستین نمایشگران خودکشی در ادبیات جهان بودند و سنتی را بنیان نهادند که تاکنون در آثار ادبی ادامه یافته است. در نمایشنامههای سوفوکل و اورپید، قهرمان اغلب برای رهایی از بنبستهای زندگی راهی جز خودکشی نمییابد و در واقع انتحار پاسخی است به انتظارات اخلاقی جامعه. این سنت در زمان سیطرۀ مسیحیت، در حدود هزار سال از ادبیات حذف شد؛ اما در دورۀ رنسانس دوباره به آثار نویسندگان بزرگی چون شکسپیر راه یافت. مرگ و خودکشی در آثار شکسپیر وامگرفته از ادبیات اساطیری یونان است. در نمایشنامۀ «هملت»، افلیا خود را همچون ادیپ، قربانی این روزگار بدکردار میپندارد و مدام در تقابل با سنت و عرف جامعه و خانواده و درون خودش قرار میگیرد و همین امر سرانجام او را به ورطۀ نیستی و ویرانی میکشاند و مجبور به خودکشی میکند. گوته دربارۀ نمایشنامۀ هملت در تراژدی خود «استاد ویلهلم» چنین مینگارد: «شکسپیر عمل بزرگی را بر دوش کسی میگذارد که نمیتواند آن را انجام دهد. در اینجا درخت بلوطی در گلدانی گرانبها کاشته میشود که تنها میتواند گلهای ظریف در خود بپروراند. ریشهها خود را گسترش میدهند و گلدان ویران میشود.» در این دوران شخصیتها به این دلیل که توان تحمل فشارها و مشکلات ناشی از جامعه را ندارند، دست به خودکشی میزنند.
در متون کهن خودکشی بر اساس جبر اجتماع است؛ یعنی قهرمان به دلایل بیرونی دست به خودکشی میزند. در متون مدرن، برخلاف متون کلاسیک، قهرمان بنا به گرهگشاییهای درونی انتحار میکند. شخصیتها گرفتار جبر شخصی میشوند؛ در واقع اجتماع به شخص تقلیل یافته است. مهمترین آثار ادبی این دوره را نمایشنامههای ایبسن، استرندبرگ، چخوف، ویلیامز، اونیل، کامو، سارتر، میلر تشکیل میدهند. گرهگشایی در درون و در تقابلهای درونی شخصیتها صورت میگیرد. قهرمانان نه به اجبار اجتماع و از روی بیآبرویی، که به دلیل انقلابی که در زندگی شخصیشان، افکار و تنهاییشان رخ میدهد تن به خودکشی میدهند. بهعنوان مثال شخصیت «ویلی» در نمایشنامۀ «مرگ فروشنده»، اثر آرتور میلر، بعد از گذشت روزگار خوش گذشته، زندگی مشقتباری دارد و با یادآوری خاطراتش مدام در رفتوبرگشت بین گذشته و حال است. این خاطرات باعث میشود که او روزبهروز بیشتر در رؤیا فرو رود. سقوط او، هم از جنبۀ اخلاقی و هم ذهنی بهتدریج او را به فروپاشی عاطفی و ذهنی میرساند. نمایشنامۀ «دربسته» سارتر که حکایت سه نفر را در جهنم بازگو میکند، از زاویهای دیگر به مرگ مینگرد و مرگ را لحظۀ پایان امکان «انتخاب» و «آزادی» توصیف میکند. در واقع آنچه در زمینۀ خودکشی در ادبیات مدرن میبینیم همان آزادی فرد است در انتخاب زندگی؛ به بیان دیگر مرگ را میتوان نوعی زندگی یافت، امید در ورطه ناامیدیها.
در ژاپن نیز قهرمانان افسانهها، داستانها و نمایشنامهها باید مرگی زیبا داشته باشند. در نوشتههای ادبی ژاپن از لیاقتِ در جوانی مردن سخن به میان میآید و کسانی لایق آن شمرده میشوند که صفاتی چون زیبایی و شجاعت داشته باشند. شکوفۀ کاملیا نشان جنگجویان سامورایی است؛ زیرا بی آنکه پژمرده شود، در اوج زیبایی از بوتهاش جدا میشود و بر زمین میافتد؛ همانگونه که جنگجو در میدان نبرد، در اوج صلابت تن، بر زمین میافتد و میمیرد. به این نوع مرگ در ژاپن «هاراکیری» میگویند که در واقع افتخار ازدسترفتۀ فرد را پس از شکست یا انگ اجتماعی به او بازمیگرداند و حقی بود که شامل طبقۀ ساموراییها میشد. هاراکیری علاوه بر اینکه نوعی مرگ پاک است، در واقع اعتراض به فرد تحمیلکننده نیز به شمار میآید.
خودکشی در ادبیات کهن پارسی، بهجز مواردی اندک، دیده نمیشود؛ زیرا از ابتدا خودکشی نزد ایرانیان امری نکوهیده قلمداد میشد. برخلاف خدایان یونانی که ماهیتی انسانی دارند و مانند آنها به خشم میآیند، کینه به دل میگیرند، دسیسهچینی میکنند، عاشق میشوند، انتقام میگیرند، بر سر رحم میآیند و گاهی دشمنان خود را میبخشند، در اسطورههای میترایی یا مزدایی کمتر این رفتارهای انسانگونه دیده میشود. در شاهنامۀ فردوسی هنگامیکه «رستم» متوجه میشود رقیبش «سهراب»، در واقع فرزندش بوده که به دست او کشته شده است، دشنه به دست میگیرد تا خود را بکشد؛ اما گودرز و برزگان سپاه مانع او میشوند. در جایی دیگر، «جریره» همسر «سیاوش» پس از کشته شدن پسرش «فرود» بر سر بالین فرزند، سینۀ خود را با خنجر میدرد. در منظومۀ خسرو و شیرین نظامی گنجوی نیز هنگامیکه جسد خسرو را در تابوتی زرین در دخمه میگذارند، شیرین درِ گنبدخانه را میبندد و با دشنهای خود را میکشد.
دکتر عطاالله کوپال، عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد، در مقالهای با عنوان «مرگ خودخواسته در تراژدی سوفوکل و شاهنامه» مرگ «بهرام» را نیز نوعی خودکشی میبیند و میگوید: «بهرام مانند رستم دست به دشنه نمیبرد تا خود را از پای درآورد، اما از شدت آزردگی خاطری که از مرگ فرود، پسر سیاوش بر دل دارد، آگاهانه موجبات مرگ خویش را فراهم میکند.» بهرام، پسر گودرز، پس از مرگ فرود بسیار اندوهگین میشود و حتی مرگ فرود را غمانگیزتر از مرگ سیاوش میپندارد. او در جنگی که برای خونخواهی فرود و سیاوش بین ایران و توران درمیگیرد و ایرانیان در آن شکست میخورند، باز به دل سپاه توران میرود و مردانه میجنگد تا اینکه «تژاو» یک دست بهرام را قطع و سپس او را رها میکند. بهرام از این لحظه تا زمان مرگ رنج میکشد. او در واپسین دم مرگ، در عین بزرگواری از برادرش «گیو» میخواهد که تژاو را ببخشد؛ اما گیو که تژاو را اسیر کرده، از شدت خشم سرش را میبرد و همزمان با مرگ تژاو بهرام نیز جان میسپارد.
در ماجرای مرگ بهرام، او بازیچۀ دست خدایان و تقدیر نیست، بلکه درگیر نیروهای این جهانی است. او نه امیدی به دوست دارد و نه بیمی از دشمن. بهرام برای جوانمردی و حیثیت خون سیاوش و فرود به کارزار میرود و تن به مرگی خودخواسته میدهد تا پس از شکست ایران، شاهد خفت نباشد.
در ادبیات مدرن ایران، صادق هدایت در داستانهایش خودکشی را تنها راه فرار از زندان زندگی میدانست. ردپای خودکشی را در بیشتر آثار میتوان یافت. در «زنده به گور» که از نوشتههای اولیۀ هدایت به شمار میرود، با فردی افسرده و غمگین روبهرو میشویم که آرزویی جز مرگ و رهایی ندارد. این داستان کوتاه در واقع یادداشتهای انسانی است که مدام از مرگ، خودکشی، نکوهش زندگی و ترس از آن دم میزند. در داستان سراسر توصیف و احساسِ «آبجی خانوم» با دختری زشت و ترشیده روبهرو میشویم که در شب عروسی خواهرش از فرط حسادت، کینه و جنگی درونی با خود و اعتقاداتش دست به خودکشی میزند. در داستانهای دیگر صادق هدایت مانند «گجسته دژ»، «چنگال»، «تاریکخانه» و «صورتکها» نیز ردپای خودکشی دیده میشود. در مهمترین اثر صادق هدایت، «بوف کور»، راوی داستان مانند شخصیتهای دیگر داستانهای هدایت خود را در فضایی بسته و تاریک میبیند و بههیچوجه میل به بیرون رفتن از این چهاردیواری را ندارد. او در خانهای که دیوارهایش «مانند دیوارهای یک مقبره» است، به سرنوشت تعیینشده تن در داده است و در تنهایی مطلق بین رؤیا و واقعیت گیر کرده است. صادق هدایت پس از یک خودکشی نافرجام، نهایتاً در ۴۸ سالگی در آپارتمان اجارهایاش در پاریس با گاز خودکشی کرد. او در داستان زنده به گور میگوید: «نه، کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد؛ خودکشی با بعضیها هست؛ در خمیرۀ و در سرشت آنهاست. نمیتوانند از دستش بگریزند».
بهجز صادق هدایت چندین نفر از شاعران و نویسندگان ایرانی به اختیار خود مرگ را در آغوش گرفتند که نمیتوان برای خودکشی آنها دلیل قطعی ذکر کرد. مرگ نویسندگان و شاعران از جنبههای مختلف روانشناسانه و جامعهشناسانه بررسی شده است. بیشتر مباحث در این خصوص به انزوا و افسردگی آنها اشاره میکند؛ چراکه دنیای نویسنده سرشار از سکوت و تنهایی است و او نیازمند این خلوت است برای نوشتن و تفکر و مطالعه. سایت بهداشت آمریکا، نویسندگی و اشتغال به هنر را حرفههای بسیار حساس خوانده است. حقوق نامنظم و انزوا احتمال ابتلای نویسندگان به افسردگی را افزایش میدهد. غالباً نویسندگان و شاعران شخصیتهایی درونگرا و آراماند و احتمال ابتلا به افسردگی در آنها نسبتاً زیاد است که میتواند در شرایط حاد منجر به خودکشی شود. البته این امر را نمیتوان به همه تعمیم داد. بیان این مباحث ممکن است باعث شود دیدگاه اجتماعی دربارۀ این قشر فرهنگی منفی شود. همچنین برای افرادی که به این کسوت گرایش دارند اعتباربخشی به یأس، افسردگی و درماندگی آثار مخربی دارد؛ چراکه این تصور پیش خواهد آمد که انتهای این کار خودکشی است. بهعلاوه نباید فشارهای اقتصادی و شرایط اجتماعی و شغلی نویسندگان را نادیده گرفت، ازجمله بنبستهایی که نویسنده در مواجهه با چاپ اثرش با آن درگیر است.
در این بخش نویسندگان و شاعران ایرانی را معرفی میکنیم که با مرگی خودخواسته، آزادی انتخاب خود را اعلام کردند. البته فقط به معرفی نام و آثارشان اکتفا میکنیم؛ زیرا تفسیر علت مرگ آنها خارج از حوزۀ این مبحث است.
کاظم تینا، فعالیت ادبی خود را با مجلۀ «خروس جنگی» و با امضای «ک.تینا» شروع کرد. از وی چهار اثر با نامهای «آفتاب بیغروب» (۱۳۳۲)، «گذرگاه بیپایانی» (۱۳۴۰)، «شرف و هبوط و وبال» (۱۳۵۵)، «سایهبین و مینوآگاهی» (۱۳۷۲) به جا مانده است که در حال حاضر دستنیافتنی هستند. آثار کاظم تینا در طی دههها در مغاک فراموشی بود تا اینکه در سالهای ۱۳۸۶ و ۱۳۸۸، در کتاب «پسامدرنیسم در ادبیات داستانی ایران» به نویسندگی منصوره تدینی نقد شد.
اسلام کاظمیه، نویسنده و فعال سیاسی، در سال ۱۳۷۶، در ۶۷سالگی در پاریس با زندگی بدرود گفت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد. «قصههای کوچهٔ دلبخواه» (۱۳۴۷)، «جای پای اسکندر» (۱۳۵۰) و مجموعه داستان «قصههای شهر خوشبختی» (۱۳۵۰) ازجمله کتابهای منتشرشدۀ اوست.
حسن هنرمندی، شاعر و مترجم، با دو دفتر شعر و ترجمۀ آثاری از آندره ژید بر شناساندن این نویسندۀ شهیر فرانسوی همت گماشت. وی در سال ۱۳۸۱ در پاریس در ۷۴سالگی با خوردن چند قرص خواب خودکشی کرد.
منصور خاکسار، نویسنده و فعال سیاسی که در سال ۱۳۱۸ در آبادان چشم به جهان گشود، در ۷۱سالگی در کالیفرنیای آمریکا با مرگی خودخواسته چشم از جهان فروبست. خاکسار از اعضای قدیمی «کانون نویسندگان ایران» بود. از او ۱۳ مجموعه شعر به زبانهای فارسی و انگلیسی به چاپ رسید.
غزاله علیزاده که با رمان معروف «خانه ادریسیها» شناخته شده است، در زمان خود با زنانهنویسی نویسندگان زن فاصله داشت. او با مجموعه داستان «سفر ناگذشتنی» در دهۀ ۵۰ کار خود را شروع کرد و متأثر از عرفانگرایان پیش از خود بود. حسن میرعابدینی دربارهاش میگوید: «او در رؤیای فرار از دلتنگیهای تسکینناپذیر به سیر و سلوکی اشرافی برای رسیدن به خوشبختی میپردازد.» غزاله علیزاده در ۴۷سالگی در سال ۱۳۷۵ در روستای جواهرده رامسر، خود را از شاخۀ درختی حلقآویز کرد. غزاله علیزاده چهار رمان «دو منظره» (۱۳۶۰)، «خانه ادریسیها» (۱۳۷۰)، «شبهای تهران» و «ملک آسیاب» و سه مجموعه داستان «بعد از تابستان» (۱۳۵۵)، «سفر ناگذشتنی» و «چهارراه» را قلم زد.
در تیرماه سال جاری با خبر مرگ خودخواستۀ کورش اسدی، نویسندۀ داستان کوتاه و مدرس داستاننویسی، جامعۀ ادبی و هوادارانش به سوگ نشستند. کوروش اسدی، برندۀ چهارمین دورۀ جایزۀ ادبی گلشیری در منزل خود در ۵۲سالگی با گاز خودکشی کرد. مجموعه داستانهای «پوکه باز» (۱۳۷۸)، «باغ ملی» (۱۳۸۲)، «پایان محل رؤیت است» (۱۳۸۷)، «گنبد کبود» (۱۳۹۴) و رمان بلند «کوچۀ ابرهای گمشده» (۱۳۹۵) از وی به جا مانده است. کورش اسدی در آبادان به دنیا آمد و در زمان جنگ به تهران مهاجرت کرد. در جوانی با هوشنگ گلشیری آشنا شد و این آشنایی سرآغازی شد برای چاپ داستانهایش.
در زندگی مدرن امروزی که انسان روزبهروز بیشتر درون پیلۀ تنهایی خود محبوس میشود و از جامعه به فرد میگراید، غایت نهایی زندگی بیشتر نمو پیدا میکند. این امر در داستانها و در اندیشۀ نویسندگان نیز محسوستر است. برخلاف کامو که میانگارد نتیجۀ پوچ پنداشتن زندگی انتخاب زندگی است، برخی خودکشی را راهی برای رهایی از بنبستها مییابند و بهمثابۀ شکوفههای کاملیا در جوانی با مرگی خودخواسته آزادی را انتخاب میکنند، که شاید این گونهای از اعتراض باشد.
برای دانلود کامل اینجا کلیک کنید.
مارا درشبکههای اجتماعی دنبال کنید:
instagram:baraye_farda
telegram:@barayefardaa