اولین چیزی که از حلقه به ذهنتون میرسه چیه؟
لوپ؟
حلقه ازواج؟
یا...
ولی ماها به یه چیز دیگه فکر میکنیم...
حلقه هایی که تو حیاط میزنیم یا بهتر بگم میزدیم...
دستهایی که به هم گره میخوردو با زور معاون و تهدید اینکه الان معلم میاد سرکلاس تو نیستی از هم جدا میشد
زیر بارون
زیر برف
روزای دوشنبه...یا سه شنبه
سرودملیامونو پخش میکردیم
میرفتیم میخوندیم
خلاصه که یه چند دیقه ای از درس و مشق و اینا آزاد بودیم
یکی از آهنگ ها به اسم پژواک
و متنش البته:)
چرخشی در زمان
خوابی بی پایان این جهان
درخاموشی تا بیکران
صدایی میپیچد
راوی زمان
میخواند
افسون حیات میداند
راز سرنوشت جاودان
قصه گوی خوابشان میسراید
همراه و هم پیمان
سوی فردا ها
آرام آرام
سوزی از درون
جان میگیرد اما نمی بیند
مرگ صد ستاره را
آتشی ناگهان
شعله میکشد آرزو
در هم شکند اضطراب
در دلهایشان می جوشد
لحضه ی فریاد
برمیخیزد از آشوب
خوابی بی امان پیش رو
دنیایی دگر بی قرار
هرسو میدود سرگردان
برجا می ماند
التهاب آشکار
گامی می نهد در غبار
آن سو خفتگان
انتخاب
پیوسته راه بیداری
درد هشیاری
یا تکرار خواب در پسش
کابوسی دگر
گذارد
پا در ره نو
شعری نودارد فریادش میپیچد
پژواکش هر جا