هیچچیز واقعی به نظر نمیرسد.
واژههایی که به زبان میآورم، رفتارهایم، امیدهایم، هدفهایم و آیندهای که به خیال خودم آن را پیشبینی میکنم.
انگار همهچیز در هالهای از ابهام فرورفته؛ و من ناامیدانه به هرچیزی که نمایان میشود چنگ میزنم؛ هرچند واقعی به نظر نیاید.
مدتهاست که تعریف مشخصی از زندگی ندارم و نمیتوانم هیچچیز را به طور کامل درک کنم؛
انگار سرم زیرآب است و همهچیز را ناواضح میبینم.
فقط کنجکاوم بدانم وقتی دیگر نتوانستم نفسهایم را در زیرآب نگه دارم و سرم را از زیر آب بیرون بیاورم؛ زندگی واقعی چگونه خواهد بود.
پ.ن: همینجوری الکی و فیالبداهه مثلا.