برفین·۸ ماه پیشفرارمیدونم گفته بودم از فرار بدم میاد، میدونم گفته بودم میخوام یه چیزی از خودم بسازم که نشکنه؛ همهی اینا رو میدونم؛ولی هربار که چیز محکمتر…
برفین·۱ سال پیشبغلتا وقتی یادم بوده، از بغل کردن خوشم نمیومد. خودمم نمیدونستم چرا، ولی تو شرایط سخت کافی بود یکی بغلم کنه تا فروبریزم، تا همهی اشکهای تلنب…
برفین·۱ سال پیشچیزی درون من ته میکشد"و من احساس میکنم چیزی به آرامی درون من ته میکشد، شعله میکشد، به آرامی میسوزد و خاکستر میشود. احساس میکنم چیزی درون من رو به اتمام است…
برفین·۱ سال پیشچرا دیگه نمینویسی؟- چرا دیگه نمینویسی؟خندیدم.- میدونی، آدم وقتی مینویسه که چیز جدیدی رو تجربه کنه، احساسات جدید، اتفاقات جدید، آدمهای جدید، تصورات جدید؛ا…