هنگام انتخاب رشته حتماً فکر کردید که قرار است بیایید تا «روان» را بشناسید، به مردم کمک کنید و رنگ زندگی آنها را پررنگ کنید؛ البته در این میان حتماً پول خوبی هم به چنگ میزنید! از سویی مردم به شما خانم/آقای «دکتر» میگویند. در واقع مطمئن بودید که این انتخاب، یک انتخاب همهچیز تمام است و به مردم خیر میرسانم، صاحب جایگاه اجتماعی میشوم و علاوهبر اینها در معیشت هم درنمیمانم.
اما سوال اینجاست: آیا به رشتهای که انتخاب کردید، مطمئن هستید؟ مقصود این است که مطمئنید قرار است چه چیزی را بخوانید؟ در این متن تلاش میکنم تا تصور شما در مورد رشتهتان را تدقیق کنم.
پیش از اینکه رشتۀ مشاوره را انتخاب کنم و وارد دانشکدۀ روانشناسی بشوم، بر اساس شنیدهها خیال میکردم روانشناسان افرادی هستند که به چیزی به نام «روان» معتقدند و مقصود از این مفهوم، چیزی بود که از «بدن» مستقل است، اما در تأثیر و تأثر با آن است. به دلیل اینکه اعتقادهایی به دین داشتم، با خود خیال میکردم روان چیزی شبیه به «روح» است؛ نهایتاً «علمیتر»!
رفتهرفته متوجه شدم که روانشناسان اعتقادات جالبی دارند؛ آنان بههیچوجه «روان» را به معنای آنچه ما تصورش میکنیم، مطالعه نمیکنند. روان آنان همان روح نیست؛ حتی هیچ شباهتی به آن ندارد. روح یک چیز مستقل بود که از بالا به زمین آمد و در کالبد ما قرار گرفت، اما روان یک چیز تماماً «بدنمند» است؛ بدنمند یعنی وابسته به بدن، یعنی برگرفته و برساختۀ بدن، یعنی اگر اندروفین خونت بالا برود، خوشحال میشوی!
به این صورت بود که متوجه شدم روانشناسی، روان را نمیشناسد و چیز دیگری را مطالعه میکند که راستش هنوز هم مطمئن نیستم دقیقاً چیست؛ البته انتظار ندارم که دقیقاً بدانم، شاید خود روانشناسان هم نمیدانند.
اما من قرار بود تبدیل به مشاور بشوم؛ یک فرد با صبر و حوصله که حرفهای افراد را میشنود، آنان را درک میکند و میکوشد تا راهحلی را به آنها پیشنهاد دهد. مشاور با روانشناس فرق میکند؛ او نیاز ندارد که افراد با اختلال عجیب و غریب را وارسی کند و مراجعین او افراد معمولی هستند، اما اتفاقی سبب شده است که مسیر معمولی زندگیشان تغییر کند؛ در واقع خود آنها هنوز معمولیاند! بهجز اینکه متوجه شدم مشاور راهحل ارائه نمیکند، بقیۀ تصوراتم با آنچه ارائه شد، تطابق داشت. مشاورها راهحل نمیدهند، اما افراد را در مسیر دریافت راهحل قرار میدهند. دریافت از چه کسی؟ از خودشان! راهحل مسئلۀ مردم در خودِ آنهاست. کافی است به شرایطی دست پیدا کنند که در آنجا میتوانند خود و محیطشان را بهخوبی ببینند، فکر کنند و تصمیم بگیرند. در حقیقت مشاورها مانند راننده تاکسیها هستند؛ آنها مسیر را میشناسند، اما مقصد را نه.
وارد دانشکده که بشوید، متوجه میشوید که خوشبختانه یا بدبختانه مسیر باسواد شدن از فروید میگذرد! تا فروید را ندانید، اصطلاحاتش را به کار نبرید و اعتراف نکنید که او یک نابغۀ تمامعیار بوده است، هیچگاه جدی گرفته نخواهید شد. فروید روانکاوی را ساخت. تصور مردم از روانکاوی این است که علمِ شناخت وقایع کودکی است؛ علمی که تلاش میکند تا بفهمد در کودکیِ افراد چه اتفاقی افتاده و در امروز آنان چه تأثیری گذاشته است. طبیعتاً این تصور را اگر غلط نخوانیم، میتوانیم ناقص یا ناکامل بدانیم. یک لحظه به علم شناخت روان برگردیم، در آنجا قرار بود چیزی را مطالعه کنیم که فارغ از بدن است، اما در آن مؤثر است؛ سپس متوجه شدیم که در روانشناسی آنقدرها هم روان را نمیشناسیم. روانکاوی هم به ما این نوید را میدهد که روان را بکاود و در آن چیزهایی را بیابد که مسیر زندگیمان را تغییر میدهند و احیاناً موجب رشد ما نیز میشوند. به نظر میرسد ما در اینجا بیشتر با پدیدهای به نام روان مواجه هستیم؛ چراکه قرار است چیزی به نام روان را بکاویم و این چیز باید جدای از بدن باشد تا ما بتوانیم بهصورت منحصربهفرد آن را بکاویم، اما حقیقت باز هم چیز دیگریست؛ روانکاوی هم به روان اعتقادی ندارد، ایضاً به روح. در حقیقت او به ناخودآگاه اعتقاد دارد. حتی یکی از همین روانکاوان مشهور فرانسوی، ژاک لکان، معتقد است: «خدا ناخودآگاه است.» و این را فرمول صحیح مادهگرایی میداند؛ بنابراین روح یا روان به آن معنا که ما تصور میکنیم، در اینجا هم جایی ندارد؛ چراکه مادهگرایی مستلزم حذف همۀ چیزهای غیرمادی است. هر چیز رازآلودی وجود ندارد، چون وجود داشتن نیازمند عینیت است و عینیت نیازمند ماده بودن.
روانکاوها (با اینکه به شخصه بیش از هر قشری دوستشان دارم) زورگوهای خلاقی هستند؛ زورگو به این دلیل که معتقدند ما چیزی به نام ناخودآگاه داریم که خودمان نمیتوانیم آن را بشناسیم و فقط آنانند که میفهمند در آن چه میگذرد و خلاق به این دلیل که چیزی را بنا نهادهاند که از دیگر شاخههای علم، زورگوتر است. در اینجا روش علمی به معنای تجربی هم اتقان ندارد. تحلیل شخصیت، ساختۀ روانکاو است و منحصر به اوست. آنها از هر دانشمند دیگری زورگوتر هستند؛ چراکه تنها زمانی میتوانید با آنان وارد بحث و گفتوگو شوید که روششان را بپذیرید و با زبان خودشان با آنان سخن بگویید.
سید مهدیار رحیمی | ورودی ۹۸ مشاوره