خیلی فکر کردم که زیباترین زشته جهان چه چیزی میتواند باشد و در آخر وقتی رفتم جلوی آینه آن را روی صورت خودم پیدا کردم؛ دماغم!، دماغِ کج و قوز دارِ من که انگار بادش کرده اند.
فکر میکنم خدا وقتی داشت با گِل دماغم را میساخت ، با خودش گفت:
یک دماغ زشت روی صورت قشنگش میگذارم که ناجور شود و حساب کار دستش بیاید.
انگار که او جوری دماغم را شکل داده است که هر سال قوزش بیشتر و خمیده تر می شود، میترسم تا چند سال دیگر نوک دماغم بچسبد به بالای لبم و یک نیم دایره ی کامل درست کند!، درست مثل قوز کمر عمه ام.
اما دماغم هر چقدر هم قوز داشته باشد دوست دارم به هر حال کارم را راه می اندازد و سوراخ های بزرگش خوب نفس می کشند، نمی توانم بگویم که زیباترین دماغ دنیا را دارم اما می توانم بگویم زیباترین دماغِ زشت دنیا مال من است.