سارا بصیرزاده·۳ سال پیشدر قیر شبیکم: از اینکه او همیشه دستش در دماغش است متنفرم، انگشتش را میچرخانَد و میچرخانَد، جوری که انگار، آن حفره، نه یک حفرهی چند سانتی، بلکه کی…
سارا بصیرزاده·۳ سال پیشزیبا ترین زشت جهانخیلی فکر کردم که زیباترین زشته جهان چه چیزی میتواند باشد و در آخر وقتی رفتم جلوی آینه آن را روی صورت خودم پیدا کردم؛ دماغم!، دماغِ کج و قوز…
سارا بصیرزاده·۳ سال پیشآلبوم عکسآلبوم عکس را ورق زدم تا به عکس های پیش از نوجوانی ام رسیدم، یکی دو سال بعد از سن تکلیف.یکی از عکس ها مربوط به سفرمان به تبریز بود، کل خاندا…
سارا بصیرزاده·۴ سال پیشفهرست ، چیزهایی که ازشان متنفرمچیز هایی که ازشان متنفرم :منپرکردن قالب های یخ و گذاشتن ان در فریزر ، گذاشتن قاشق و چنگال های شسته شده در کشو ، قاشق های سنگین ، چنگال های…
سارا بصیرزادهدرکنج داستان نویسی·۴ سال پیشمهمان های مزاحمیک روز خبر آمد که اقای اسدیِ محله ی ما وقتی برای سرماخوردگی به دکتر رفته از پله های ساختمان سر خورده و هفت پله را سقوط آزاد کرده است .بابای…
سارا بصیرزاده·۴ سال پیشآقای خَردالوزردالو های آماده برای خردالو شدن :)آقای خردالو : آقای خردالو در یکی از شهر های کوچک و بی نام و نشان پاکستان خردالو می فروخت ، او سری تاس دا…
سارا بصیرزاده·۴ سال پیشنوشتن با سه عکسدیروز یک پرنده کوچک اما چاق و چله در حیاط خلوت مان آمده بود و پایین پله ها نشسته بود ، انگار زخمی بود چون اصلاً حرکت نمی کرد و فقط سرش را ت…