از خواب بیدار میشم یادم نیست چه خوابهایی دیدم اما هنوز صدای فریاد توی گوشم هست، نفس عمیق میکشم بوی خون توی دماغم میپیچه هنوز هم یادم نیست چه خوابهایی دیدم.
هوای خونه سنگین شده نمیتونم راحت نفس بکشم شاید هم بخاطر اینه که بعد از جون به در بردن از کرونا فکر میکنم دماغم دچار سد معبر شده!
چیزی تنم میکنم بطری آب معدنی تا نصفه پر را توی جیبم میذارم یک ماسک هم میچپونم کنارش برای مبادا و از خونه میزنم بیرون...