دو چیز باعث شد تا بخواهم طعم این کتاب را تجربه کنم؛ طرح فوقالعاده جلد و بریده پشت کتاب که به یک موش کتابخوانِ منورالفکر اشاره داشت. اگر بر این اساس تصور کردهاید که با داستانی شبیه به انیمیشنهای والت دیسنی روبرو هستید که آقای موش، رفیق یک انسان میشود، با هم کار بزرگی انجام میدهند و یک پایان خوش رقم میخورد، زود قضاوت کردهاید.
شما به داستان زندگی فرمین گوش میدهید، اما فقط لحظاتی که ماهیتش را یادآوری میکند به چشم یک موش به او مینگرید، گویا شما مخاطب یک جوان به غایت تنها، طرد شده با افکار منحرفِ آمیخته به پوچگرایی هستید که تمام اوقات زندگیش یا کتاب میخواند، یا با نگاه به جمجمهی آدمهای کتابفروشی فکر و شخصیتشان را حدس میزند و یا فیلمهای مبتذل آخر شب سینما ریالتو را میبیند، آنقدر در اوهامش غرق است که گرفتار عشق جنیجر راجرزِ بازیگر شده است. فرمین درک خوبی از همه چیز دارد، ولی کسی او را نمیفهمد؛ او از جهان موشها بسیار فاصله گرفته، ولی هیچ راهی برای ارتباط با جهان انسانی نیز نیافته است.
فرمین به کتابهایی که قبلا خوانده باشم، شباهت نداشت، ولی بخشهایی از آن تصاویری از بعضی خواندهها را برایم زنده کرد. فلسفهبافی فرمین به اندک دیدگاه عاقلانهی ایگنیشس در اتحادیهی ابلهان وخط پوچ گرایی او به اندیشه هولدن کافیلد ناطور دشت شباهت داشت. انبوهی از ارجاعات به کتابهای مختلف، یادآور کتاب تولستوی و مبل بنفش است که قطعا کتابخوانها لذت دلچسبی از این بُعدِ کتاب خواهند برد. کتاب موشها و آدمها چندین بار در ذهنم تداعی شد، شاید به دلیل تنهاییِ دو شخصیت فرمین و لِنی، یا فضاسازی کم و بیش مشابه آمریکای قرن بیستم در دو داستان. طنز تاریک سم سَوِج در اروپا با اقبال زیادی روبرو شد و در لیست کتابهای پرفروش قرار گرفت. خود او میگوید داستانش ترکیب واقعیت و خیال است، ماجرای تخریب میدان اسکالِی و اماکنی که فضای اصلی کتاب در آن رخ میدهند واقعی است، ولی طبیعتا فرمینِ او، غیرواقعی است.
اگر تجربهی فهمیدن و فهمیده نشدن و سکوت انتخابی متعاقب آن را دارید؛ پس، فشار ناشی از پایانههای عصبیِ مرکز تکلم را، بر عضلات درگیرِ در تکلم تجربه کردهاید! فرمین در چنین برزخی گرفتار بود.