خداییش تا کی می خواهی کسی را مسئول بدانی؟ مسئول موفقیت، خوشبختی و شاد زیستن خودت؟
نه جدی؟!
می خواهم اعتراف کنم.
مسئول واقعی، خودم هستم.
مسئول همه زمانهایی که تلف کرده ام. همه روابطی که خراب کرده ام. همه دوستانی که از دست داده ام. همه ساعات و لحظاتی که به باد داده ام. همه کارهایی که نیمه کاره رها کرده ام. همه فرصتهایی که سوزانده ام. همه انتخاب های نادرستی که داشته ام و انتخاب های درستی که نداشته ام. همه توهین هایی که شنیده ام. همه خطاها و اشتباهاتی که مرتکب شده ام. همه ناکامی ها و شکست هایی که داشته ام و زجرهایی که کشیده ام. همه آغازگری هایی که نداشته ام...
و همه لحظات خوش و لبخندهایی که به خاطر سرزنش دیگران و مقصر دانستن آنها از دست داده ام.
به قول ملک الشعرای بهار، از ماست که برماست.
"یک نفس عمیق بکش! حالا تو یک بچه سه ساله هستی. شاد و خوشحال. با توپی در دست که می زنی زمین هوا میره. تو این توپو نداشتی. شلوارتو خیس کردی. بعد گریه کردی. مادرت تمیزت کرد. بازم گریه کردی. مادرت این توپو بهت داد. تو توپو زدی زمین. توپ برگشت بالا. تو توپ رو گرفتی و دوباره زدی زمین. خوشحال شدی. خیلی خوشحال. اگه شانس بیاری یک بار دیگه تو عمرت بتونی همونقدر خوشحال بشی." علی سخاوتی