چشمانش، سیاه رنگی نشان می دهدَم، وسیع، بی انتها، کهکشان وار، تصویر اما نمایانگرش نیست، قهوه ای، گاهی روشن ، گاهی تیره، و من که در انتهای چشمانش ایستاده ام، مودبانه، دست ها چسبیده به پاها، بند کیف بر روی شانه، چهره ای ذوق زده با دهان بسته، لب هایی که با ذوق بر هم می فشارم، در خیابانی باران خورده، برگ هایی خیس، آفتابی که از پشت ابر بیرون آمده، در شهری نامعلوم، با هیاهوی آرام و دوست داشتنی، که نه صدای بوق ماشین آزار میدهد نه فریاد دستفروش. جیک جیک گنجشک، صدای رادیوی کیوسک روزنامه فروش، بحث و دعوای راننده های تاکسی، شوخی کردنشان با یکدیگر؛بین دعوا و شوخی قاطی. پیر مرد با دستمال گردن عینک آفتابی و کلاه و بارونی، و پیر زنِ همراهش با عینک آفتابی و روسریِ گلدار؛زمینه سفید، گل های سرخ کوچک، سبزی و نان اول صبح به دست هر دوشان. مرد کت شلواری؛ کیفِ اداری به دست، دست دیگرش تلفن همراه، صحبت های بلند بلندِ اقتصادی و مالی، دختر بچه ای مو بور که دستش را روی پیشانی اش گرفته چشمانش را باریک کرده و دهانش را باز و به آسمان نگاه می کند، مادرش که با لبخند جلوی او زانو بر زمین می زند و زیپ کاپشن آبی اش را می بندد، دوچرخه سوارانی که با لباس حرفه ای، کلاه و عینک بر دوچرخه رکاب می زنند.
همینجا نگه دارید، خُب، به گمانم چیزی کم است، جایی خوانده بودم یا شنیده بود یادم نیست، این که یکی از بزرگترین نقص های دنیا این است که موسیقی متن ندارد، یافتمش، قطعه ی "باهاریم" از گروه موسیقی "دوربار" ( ,8:04,baharim,durbar) ادامه می دهم در چشمانش.
گروه موسیقی ای که برای نواختن آماده می شوند، و دیگرانی که در حال عبورند.
حال تصور کن، او از ابتدای چشمانش وارد می شود، و به سمت من می آید، شرمنده ام، آنقدر زیباست که نمی توانم توصیفش کنم، حروف، کلمات، عبارات، جملات، هیچ کدام یاری نمی دهند، با قدم اولش گروه شروع به نواختن قطعه ی موسیقی می کنند، لبخندِ بر لبش تمام اهالی را مبهوت، ساکت و کاملاً بی حرکت می کند، گویی با هر قدم که برمی دارد و پیش می آید، در عمقِ میدانِ حضورِ عبورش زمان باز می ایستد، عبورش ۸ دقیقه و ۴ ثانیه به درازا می کشد و به من می رسد، گروه نت آخر را نواخته و ساکت می شوند، همه ی اهالی اطراف ساکت و بی حرکت به ما می نگرند، جهان در سکوت، فقط باد برگ های سبز و زرد و نارنجی را تکان می دهد، او به من ، من به او، لبخند می زنیم، اشکمان که از شوق در آمد در دنیا غوغا به پا می شود، به همان شدتِ هیجانِ آدمیان در هنگامِ طلوعِ خورشید بعد از هزاران سال تاریکی.
انتهای چشمانش، مکان مورد علاقه ایست، انتهای چشمانش، مأمن گاهِ دیرینه ایست، انتهای چشمانش، بی انتها دریا ایست، بی انتهاست مثل همین متن