بهنام
بهنام
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

آیا با اصلاح فرد جامعه اصلاح می‌شود

آقای مصیبی در اینجا و اینجا مباحثی را عنوان کردند و من هم پاسخ‌هایی به ایشان دادم که اینجا از زاویه‌ای دیگر آن را مطرح می‌کنم.

یک ویژگی مهم پیامبر اسلام نسبت به دیگر شخصیت‌های برجسته‌ی تاریخ این است که همزمان هم پیامبر خدا بود، هم بنیان گذار و مصلح اجتماعی، و هم فرمانده‌ی نظامی و حاکم سیاسی. این ویژگی را در هیچ شخص دیگری نمی‌بینیم که البته بعید می‌دانم این قضیه به دلیل حسادت و کتمان غربی‌ها تا به حال چندان مورد توجه مردم بوده باشد.

در تفسیر آیه‌ی «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی» آورده‌اند که منت بر سر کسی نگذارید زیرا منت تنها از آن خداست: «بل الله یمن علیکم». این آیه زمانی نازل شد که گروهی بر پیامبر منت گذاشتند که ما ایمان آورده‌ایم پس یک صدقه‌ای به ما بده. اما قرآن به آنها می‌گوید شما ایمان نیاورده‌اید بلکه مسلمان هستید. همینجا تفکیک دو مساله‌ی ایمان و اسلام روشن می‌شود. ایمان مربوط به وجه پیامبری محمد است و اسلام مربوط به وجه اجتماعی و سیاسی او. حدیث «الاسلام علانیة و الایمان سریرة» ناظر به همین تفکیک فردیت از جامعه در اندیشه‌ی پیامبر است. حساب فرد با خداست اما برای زیستن در جامعه‌ی اسلامی می‌بایست از قواعد اسلام تبعیت کرد که به آن می‌گوییم استسلام یا همان اسلام. اگر کسی پیش پیامبر شهادتین می‌خواند، حتی اگر پیامبر می‌دانست که این شخص منافق است، شهادتین او را قبول می‌کرد. یعنی همین استسلام ظاهری را می‌پذیرفت و حساب باطن افراد را به خدا واگذار می‌کرد.

حرفی که می‌خواهم بزنم این است که هدف پیامبر در درجه‌ی اول ساختن جامعه بود و بعد ساختن فرد. استسلام برای شکل گرفتن یک جامعه از هیچ، یعنی از قبایل پراکنده که هیچ وجه اشتراکی ندارند لازم بوده است. و اگر استسلامی وجود نداشت، این را خود پیامبر لابد بهتر می‌دانست که ایمانی هم در کار نخواهد بود. اینکه ما بگوییم من می‌روم و افراد جامعه را تربیت می‌کنم و چنین می‌کنم و چنان می‌کنم نتیجه‌ای ندارد. به قول معروف، با یک گل بهار نمی‌شود. با این کار در بهترین حالت شبیه کاری که روانشناسی های زرد انجام می‌دهند، مشتی آدم‌های مطیع، منفعل و سر به زیر پرورش می‌دهید، یا سرباز، که هر چه بالادستی‌هایشان گفتند را اطاعت کنند. این آدم‌ها خیلی واضح است که همان فردیت را هم ندارند و همیشه بنده‌ی مصلحت هستند.

بر اساس شواهد متعددی که دارم و سعی کرده‌ام تعدادی‌شان را پراکنده وار بنویسم، به این نتیجه رسیده‌ام که تا جامعه درست نباشد فرد هم اصلاح نمی‌شود. اگرچه آن حرف مولوی درست است که «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید / تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز»، اما همیشه آدم‌هایی که قائم به ذات خودشان باشند خیلی کم هستند و با این شعارها نمی‌توان جامعه را اصلاح کرد.

اگر گرانی و فقر باعث افزایش سرقت می‌شود، راه حل مساله این نیست که به مردم بیاموزیم اخلاقی عمل کنند و دزدی کار خوبی نیست چون به جهنم می‌روند. چنین چیزی در روش پیامبر و به خصوص امام علی که دوران فتنه است دیده نشده است. بلکه راه حل در خود مساله است یعنی گرانی و فقر. حالا شاید یک فقیری هم پیدا بشود که آنقدر آدم خوبی باشد که دزدی نکند، دستش درد نکند و امیدواریم خدا اجرش را بدهد، اما این قضیه برای جمع هیچوقت صادق نیست. مگر اینکه آدم‌ها را شبیه ربات بخواهیم تربیت کنیم که همیشه مطیع و فرمانبر باشند.

اما شیوه‌ی استسلام در اندیشه‌ی پیامبر تربیت آدم‌های مطیع نیست، بلکه تقویت پیوندهای اجتماعی است. قرآن به مومنان یادآور می‌شود که به یاد بیاورند زمانی را که «پراکنده» بودند و در گفتار مسلمانان صدر اسلام که دوران پیش از اسلام را درک کرده بودند نیز این دیده می‌شود که خدا را از بابت همدلی، وحدت و برابری که به واسطه‌ی اسلام پیدا کرده‌اند شکرگزار هستند.

در مناظره‌ی موسی و فرعون زمانی که فرعون به موسی می‌گوید تو بنده‌ای از بندگان نافرمان فرعون هستی، موسی می‌گوید (به بیان مولانا):

گفت حاشا که بود با آن ملیک / در خداوندی کسی دیگر شریک
واحد اندر ملک او را یار نی / بندگانش را جز او سالار نی
نیست خلقش را دگر کس مالکی / شرکتش دعوی کند جز هالکی
نقش او کرد است و نقاش من اوست / غیر اگر دعوی کند او ظلم‌جوست

روش اسلام چنین است که آدم‌ها برای آنکه از قید هر آنچه که آنها را از فردیت‌شان دور می‌کند (نظیر آداب و سنن اجدادی یا فرهنگ غلط اجتماعی) رهایی پیدا کنند باید به بندگی خدا درآیند.

اینجا هم فردیت افراد به بهترین شکل ممکنش تامین می‌شود و هم پیوندی میان آنها شکل می‌گیرد که موجب اعتلای جامعه می‌شود زیرا همه بنده‌ی یک خدای مشترک هستند که به هیچ قوم و گروه خاصی متعلق نیست و تنها ملاکش برای نزدیکی میزان تقواست. تقوا هم یک شکل سلبی دارد و هم ایجابی. هم افراد را تشویق می‌کند که اگر سنت خرابی در جامعه شکل گرفت از آن دوری کنند و فردیت خودشان را حفظ کنند، و هم به آنها انگیزه و اراده می‌دهد برای اصلاح امور اجتماعی که از هیچ چیزی جز خدا هراس نداشته باشند. اگرچه در دوره‌های تاریخی ممکن است شکل دوم (ایجابی) تضعیف شده باشد و مردم مثلا دراویشی را که از دنیا کناره گیری می‌کردند به عنوان آدم‌های باتقوا به حساب آورده باشند، اما روش زندگانی پیامبر، صحابه و خلفای راشدین هر دوی اینها را با هم دارد.

جدای از این قواعد و احکام سختگیرانه‌ی اسلام حتی در موضع عبادت که یک مساله‌ی نسبتا فردی است می‌رساند که حفظ وحدت و همدلی یا همانندی فرد و جمع اهمیت زیادی دارد. تصور کنید اگر هر کسی مختار به این بود که جزئیات نماز را به هر شکلی که دوست دارد ادا کند، یعنی اراده‌ی آزادش را به هر صورتی که دوست داشت به کار ببندد، این وحدت شکل نمی‌گرفت. اگرچه در ذات عبادتی که می‌کنند هیچ خللی ایجاد نمی‌شد. اما همه به خوبی می‌دانیم که دو مومن که در کنار هم در مسجد نماز می‌خوانند، حتی اگر همدیگر را نشناسند، نسبت به یکدیگر احساس اعتماد، آرامش و امنیت خاطر، و دوستی بیشتری دارند.

جامعهجامعه شناسیفردیتتربیتنقد اجتماعی
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید