هجوم مردم به سمت هتل محل اقامت رونالدو باز باعث شد تا عده ای شبه-روشنفکر پیکان تیز حملات خود را متوجه مردم ایران کنند - که در اصل به نظرم ناشی از شیوع جامعه ستیزی و اختلالات ضد اجتماعی است و باید این افراد خود را به روانشناس معرفی کنند - و با عباراتی از قبیل «۲۵۰۰ سال تاریخ و فرهنگ» خود را از سایر مردم جدا کرده و آنان را به تمسخر بگیرند و نهایتا به این نتیجه اساسی برسند که «حقتونه».
اول در مورد این این هجوم ناگهانی و آبروریزی ملی میشود بحث کرد. به نظرم مهمترین دلیل را باید در ایزوله ماندن ایران جستجو کرد. اگرچه فرهنگ مردم در سالهای اخیر به واسطه ماهواره، تلویزیون، کتاب، رسانه، و شبکه های اجتماعی به شدت متاثر از نفوذ غرب و رویههای جهانی بوده است اما در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران همچنان کشوری ایزوله است. در نتیجه این ناهماهنگی میان عرصه فرهنگ با سایر عرصهها، مردم در آن چه که از «جهان روز» به واسطه هژمونی فرهنگی غرب دریافت میکنند با آنچه که در زندگی روزمره با آن سر و کار دارند تفاوت زیادی میبینند. لذا فرصت نایابی همچون حضور رونالدو در ایران مبدل به لحظهای تاریخی برای تجربهی از نزدیک این رویداد میشود.
شاهد دیگر این ادعا نگاهی به حجم مسافرتهای خارجی (عمدتا به ترکیه و گرجستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس) در ۲۰ سال اخیر است که عمدتا اقشار خاصی را جذب خود کرده و میبینیم کسانی را که پس انداز چند ماه یا یکسال خود را در این مسافرتها خرج میکنند تا «به روز» شوند و از قافلهی دنیا عقب نمانند.
این درحالیست که در دهههای شصت و هفتاد ماهیت مسافرتها و مقاصد و حجم آنها فرق داشت. مسافرتها یا به جهت کار موقت و کسب ثروت در مدت زمان مشخص و بازگشت به ایران بود (کویت و ژاپن)، یا به کشورهای غربی که مختص مهاجران و نیز افراد ممتاز از لحاظ اجتماعی و مالی بوده است و یا به قصد اهداف تجاری، مثلا مغازهداری که میخواست پارچه بخرد. اما امروزه مسافران اهداف دیگری دارند.
پس میبینیم که مردم این عقب ماندن از جهان روز را به واسطهی عناصر هژمونی فرهنگی احساس میکنند ولی آن را در جنبههای دیگر حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نمیبینند و با دیدن یک شخصیت معروف - در اینستاگرام مثلا - اینچنین هیجان زده میشوند.
مردم بیشتر از آنکه شایستهی سرزنش باشند باید به عنوان موجودیتی که متاثر از شرایط، محیط، حکومت و جامعه است در نظر گرفته شوند هر چند که خود اینها نیز عین مردم اند. یعنی حکومت نیز خود بخشی از مردم است و تمایز دادن حکومت از مردم کار عبثی است و معمولا از سوی کسانی ایراد میشود که خودشان به دنبال قدرت گرفتن گروه و حزبی هستند که به آن تعلق دارند.
اما در مورد اینکه اصلاح از مردم باید شروع شود یا از طبقای بالای جامعه، یا نخبگان - اعم از آنهایی که در قدرت سهیم هستند یا در اقتصاد و یا توان تاثیرگذاری بر افکار مردم دارند یا توان همگرا کردن مردم و حاکمان را دارا هستند - باید به روش پیامبر اسلام رجوع کنیم.
اگر اصلاح از بالا باشد، ممکن است به همان نتیجهای برسیم که سید جمال الدین رسید و به گفتهی خودش در آن ناکام ماند، و اگر اصلاح از پایین باشد نتیجه جز شورش و آشوبهای خیابانی و خرابی کشور نخواهد بود.
پیامبر اسلام از یک نظر یک مصلح اجتماعی بود. قبلا در اینجا از تفاوت ایمان و اسلام گفته شد. پیامبر بزرگ اسلام برخلاف سایر پیامبران صرفا مبشر و منذر نبود بلکه به ساخت جامعه اسلامی توجه داشت به خصوص بعد از هجرت به مدینه.
احکام حلال و حرام، مجازات حد و جهاد و زکات، که همگی از جنبههای ساخت جامعهی اسلامی هستند در مدینه به وجود آمدند و نیز میدانیم که اسلام آوردن دو قبیلهی اصلی یثرب یعنی اوس و خزرج عمدتا سیاسی بوده است. به این دلیل که یهودیان به جهت داشتن دین مخصوص خودشان دارای شان و نفوذ بالای اقتصادی و اجتماعی بودند و افراد عرب را به کار میگرفتند. همچنین سیادت قریش بر خانهی کعبه که باعث شهرت گرفتن مکه شده بود، اینها عواملی بودند که روسای قبایل یثرب را به پذیرفتن اسلام تشویق میکرد تا خود را از زیر بار سیادت قریش و یهودیان مدینه خلاص کنند.
تا پیش از هجرت عدهی اسلام آورندگان کمتر از صد نفر بود و در میان همینها هم پیامبر بیشتر مایل بود تا افراد بانفوذتر را جذب کند. حتی در قرآن آیاتی وجود دارد که پیامبر را از جهت اینکه به تازه مسلمانهای فقیر توجه کافی مبذول نمیکرد، زمانی که در تلاش برای جذب افراد متشخص بود، مورد عتاب قرار میدهد.
پیامبر میدانست که ایمان آوردن افراد متاثر از زیست اسلامی در جامعهی اسلامی است. لذا اسلام آوردن منافقان و کسانی که از ترس جانشان شهادتین میگفتند، و نیز قاتل عموی محبوبش حمزه. بعد از فتح مکه نیز به افرادی مثل ابوسفیان که تظاهر به اسلام آوردن کرده بودند بخششهای شاهانه فرمودند که مورد اعتراض عدهای واقع شد.
اینها همگی نشان میدهد که پیامبر بزرگ اسلام به خوبی از نقش «نخبگان» یا خواص در هدایت افکار عمومی و ساخت زیربنای جامعه مطلع بود.
در ایران به طور سنتی دو گروه روحانیت و اشراف زمیندار نمایندگان این خواص بودند که در مقاطع مختلف تاریخ از جمله جنبش مشروطه حضور پررنگ داشتهاند. اما تحولات یک قرن اخیر به نحوی موجب شد تا حضور اجتماعی این دو گروه تقریبا به طور کامل محو شود به طوریکه از اشراف زمیندار هیچ اثری باقی نمانده و روحانیت نیز به شعبههای مختلفی تقسیم شود از قبیل روحانیت سیاسی، روشنفکران دینی، بنیادگرایان متحجر، روحانیت قبیلهگرا که بیشتر به دنبال منافع قبیلهای خودشان هستند و دستهی دیگر که روحانیون بیضرر و بدون کنش هستند. آن کنشمندی سیاسی و اجتماعی را که در افرادی نظیر بهبهانی، میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری، مدرس و کاشانی میدیدیم در این دستهها، البته منهای روحانیت سیاسی دیگر نمیبینیم.