
مارکس خدا بیامرز اصطلاحی داشت به نام «شیوهی تولید آسیایی» که در بیان تفاوت ماهوی جوامع آسیایی با اروپایی به کار میرفت. در جوامع آسیایی آن سیر تاریخی که از کمون اولیه شروع میشود و بعد به بردهداری، فئودالیسم، کاپیتالیسم و در نهایت سوسیالیسم ختم میشود وجود ندارد. اساس مالکیت در جوامع اروپایی بر مبنای زمین است در حالیکه در جوامع آسیایی «آب» است. آب برخلاف زمین متحرک است و انحصار فئودالها یا اربابان ثروتمند بر آن غیرممکن یا دشوار است خصوصا در شرایطی که علم و تکنولوژی کافی برای مهارش وجود ندارد. آب همچنین پیشبینی ناپذیر است یعنی یک سال کمتر است و یک سال بیشتر. در مجموع مالکیت بر آب دشوارتر از زمین است به همان نسبت که مدیریت آن مشکلتر است و این ویژگی سبب میشود تا در ایران مالکیت نه به شکل فردی و فئودالی بلکه به صورت اشتراک منافع جمعی شکل بگیرد یعنی به سمت دولت متمرکز گردد و برخلاف اروپای فئودالی که قدرت میان شاهان شهرنشین و فئودالهای قلعهنشین تقسیم میشد، در ایران قدرت تماما در اختیار شاه باشد. در واقع در ایران آب مبدل به مهمترین دارایی دولت میشود تا حدی که ارزش زمین وابسته به آن است و یا شاهان پهلوی را میبینیم که عمدهی علاقهشان به روستاهای پرآب شمال کشور بود و آنها را تصاحب میکردند، اما در اروپا اساسا آب ارزشی برای مالکیت ندارد. ویژگی اصلی جوامع آسیایی که سبب میشود دولتهای تمرکزگرا بر آنها حکومت کنند و آن شکلی از توسعهی غربی که بر مبنای تمرکززدایی است را نداشته باشند، همانا «آب» است. این تفاوت به حدی مشهود است که به قولی در انگلستان کنتور آب وجود ندارد اما در کشوری مانند سوریه، و در کل در هلال خضیب به عنوان مهد تمدن بشر، کمبود آب و در نتیجه مهاجرت روستاییان بیکار به شهرها، و فشار بیکاری و فقر، میتواند آغازگر شورشهای خیابانی باشد که کشور را به پرتگاه یک جنگ تمام عیار خانگی بکشاند. قدیمی بودن تمدن این هلال نیز نتیجهی آب است چرا که در شرق، عمر تمدن و دولت در یک حد است ولی در اروپا دولت بسیار جوانتر از تمدن است زیرا نیازی به مدیریت اشتراکی منابع (آب) وجود نداشته است.
تضاد بین عناصر فئودالی سبب ورود اروپا به عرصهی سرمایهداری میگردد اما دیالکتیک تاریخی جامعهی ایران میان صحرانشین کوچگرد و شهرنشین یا روستانشین است که به سبب تمرکز قدرت هیچ آثار مثبتی برای جامعهی ما پدید نمیآورد بلکه نتیجهاش آن میشود که سراسر تاریخ ما میشود عرصهی «زد و خورد»، بدون هیچ عایدی مثبتی. عشایر که از قرن پنجم تنها نیروی نظامی (و صاحب قدرت) در ایران و صاحب تمامی سلسلههای پادشاهی بودهاند، عمدهی کارکردشان به لحاظ تاثیرگذاری پایدار، نابودی مراتع طبیعی و تهدید مراکز تمدن شهری است. کوچ نشینها برعکس یکجانشینها که باید نگران مراتع و منابع طبیعی سالهای آیندهی خود باشند چنین نگرانی ندارند و به همین خاطر منطقهای که توسط دامهای عشایر چرانده میشود چیزی از طبیعت آن باقی نمیماند زیرا کوچنشین میتواند فارغ از دغدغه مکان زندگیاش را تغییر دهد. همچنین او به فکر مدیریت آب نیست زیرا مکان ثابتی برای زندگی ندارد. همهی اینها سبب متروک شدن سیستم پیشرفتهی آبیاری شد که هزاران سال در ایران سابقه داشته است. کوچنشینها همچنین فاقد فرهنگ شهری هستند، علم و ادبیات ندارند، به مذهب خاصی جز خرافات پایبند نیستند و درست مانند اعراب جاهلی، ارزشهایی نظیر شجاعت (در قالب راهزنی) و مهماننوازی، به همراه غیرت و تعصب ناموسی و طایفهای بر اخلاق آنها حکم میراند. کوچنشینی که از ویژگیهای ترکهای صحراگرد آسیای مرکزی است، بعد از دو سلسلهی مهم غزنویان و سلجوقیان که از ترکها و ترکمنهای آسیای مرکزی بودند و نیز حملهی مغول در ایران گسترش مییابد به گونهای که تا همین اواخر قریب یک سوم جمعیت کشور را عشایر تشکیل میدادند. اما چرا زندگی عشیرهای باید تنها مختص آسیا باشد و نه اروپا. باز هم به «آب» برمیگردیم.
عمدهی سرزمین ایران کوهستانی است به گونهای که اختلاف درجهی حرارت بالا و پایین کوه گاه به سی درجهی سانتیگراد میرسد. ویژگی دیگر فلات ایران (به جز نوار نازک شمالی) این است که فصل بارندگی زمستان است اما فصلی که باید آب لازم برای کشاورزی و دامداری برداشت شود تابستان است. همچنین وجود دو رشتهکوه در دروازههای فلات موجب کاهش بارندگی تا حد یک چهارم میانگین جهانی میشود که سبب خشکی بیشتر میشود. لذا اقتصادیترین شیوهی زیست بشر در این موقعیت کوچ خواهد بود. کوچروان ناچارند برای دام خود علوفه تدارک ببینند و این مهم در فصل تابستان با توجه به خشکی هوا و عدم بارش تنها در کوهها میسر میشود. در فصل سرما که کوهستان فاقد پوشش سبز میشود، در مناطق پاییندست و دشتها بارش باران و مراتعی وجود دارد که زندگی عشایر را تامین میکند. لذا زندگی عشایری تبدیل به طبیعیترین شیوهی زیست میشود. اما این شیوهی زیست تخریبکنندهی طبیعت است و باعث پیشبرد تمدن نمیشود. تاریخ عشایر علاوه بر طبیعت، تهدیدی برای روستائیان و تمدن کشاورزی نیز هست زیرا عشایر نیاز به مرتع دارند نه زمینهای کشاورزی. پس از حملهی مغول عمدهی زمینهای کشاورزی تبدیل به چراگاه میشوند و در شهرهای مهم خراسان خانوادههای بزرگ زمیندار آوارهی شهرها میشوند و همین نابودی کشاورزی به سبب حملهی مغول است که سرآغاز زوال تمدن ایران میشود.
ایران همواره سرزمینی خشک بوده و این را از محتوای سفرنامههای چهارصد سال پیش هم میتوان فهمید. موضوع جدیدی نیست و مطابق توزیع نرمال، باید دورههای بسیار بدتر از این را هم پشت سر گذاشته باشد. اما در دوران معاصر این وضعیت حادتر شده زیرا پنج منطقهی پر آب مهم که به لحاظ تاریخی همواره تعیینکنندهی مرزهای طبیعی ایران بودهاند از آن ستانده شدهاند. این پنج منطقه عبارتند از کوههای قفقاز و هندوکش، به اضافهی سه رودخانهی مهم یعنی دجله، سند، و جیحون. دبی آب هر کدام از این سه رود به تنهایی از کل حجم آبی که در ایران از طریق آسمان نازل میشود بیشتر است، رقمی حداقل صد برابر دبی زایندهرود. ضمن اینکه رودخانههای دیگر نظیر هیرمند و سرچشمههای دجله و فرات در کوههای کردستان ترکیه به لحاظ تاریخی جزئی از ایران محسوب میشوند ولی این رودخانههای مشترک باعث ایجاد اهرم فشار سیاسی بر ایران میگردد. همانگونه که خشک شدن سیستان تا حدی نتیجهی سدهای هیرمند در کشور افغانستان بود، سرنوشتی مشابه مناطق غربی و جنوب غربی کشور را تهدید میکند.
همهی مستشرقان و سفرنامهنویسانی که از اصفهان گذشتهاند متوجه اهمیت زایندهرود بودهاند. این رودخانه تنها رود مهمی است که از داخل ایران سرچشمه میگیرد و در داخل ایران به انتها میرسد، آن هم در خشکترین منطقهی کشور. گویا از زمان شاه عباس صفوی به امید اروپاییها پروژهای برای انتقال آب کوهرنگ به زایندهرود آغاز شده بود. اما انتقال آب با توجه به پراکندگی (واریانس) زیاد بارش ممکن است باعث خشک شدن مناطق دیگر شود. یعنی مازاد آب در سالهای پربارش به مناطق خشک انتقال مییابد اما در سالهای کمبارش همگی دچار کمآبی میشوند. ضمن اینکه با خشک شدن منابع زیرزمینی مناطق کوهستانی بالادست، طبیعت آن مناطق نیز به تدریج نابود میشود که این خود باعث کاهش بیش از پیش بارش در آن نواحی میشود. همچنین این نکته را باید به خاطر داشت که عمدهی بارندگیها در ایران به شکل سیلاب ناگهانی و آن هم در فصل زمستان است به طوری که گاه در طی یک روز در یک منطقه به اندازهی مجموع شش ماه باران میآید. راهحل عمومی که دولتها تاکنون اتخاذ کردهاند نگهداری آب پشت سد است اما این هم مشکل را حل نمیکند زیرا تبخیر در تابستان بالاست و آبی را که نیاکان ایرانیها با واحدهایی مثل «دم موش» میسنجیدند و نگران اتلاف هر قطرهاش بودهاند به سادگی و با تقلید از غرب به هدر میدهد.
ایرانیان از قدیم تنها چارهی کار را حفر قنات دانستهاند. به قولی در ایران ۳۵ هزار کیلومتر قنات وجود دارد و به نقل از برخی منابع دیگر تا ۲۵۰ هزار کیلومتر. بعضی از این قناتها تا شش هزار سال قدمت دارند و آنقدر عمق آن را لایروبی کردهاند که یک اسب با سوارش میتوانسته از آن رد شود. این قناتها بخشی از تاریخ پنهان سرزمین ما هستند و به همان اندازه که تاریخ روی زمین ما غنی است، تاریخ زیر زمین نیز داستانهای فراوان دارد. به عنوان مثال در هنگام حملهی مغول عدهای توانسته بودند با استفاده از قنات از شهری که محاصره شده بود فرار کنند. وقتی با دورههای طولانی تاریخی سر و کار داریم، و نه صرفا دورههای کوتاه ترسالی، کارکرد این قناتها بهتر مشخص میشود زیرا حتی در بدترین خشکسالیها حداقلی از آب را میتوانستهاند برای مردم تهیه کنند. حتی زمانی که به گفتهی ظلالسلطان در حدود ۱۵۰ سال پیش زایندهرود به این وضعیت درآمده بود:
به چشم خود دیدم در میانهی رودخانهی زاینده رود چاهی کنده بودند به قرب ۳۰ ذرع، آبی به زحمت میکشیدند برای مشروبات، همین که دلو بالا میآمد، سگ و گربه و آدم و کلاغ و گنجشک بدون ترس از یکدیگر بر روی هم میریختند و آب میخوردند.
چنین وضعیتی شاید برای زایندهرود هر چند سال یکبار تکرار شود، اما برای مناطقی که وابسته به قنات هستند هرگز. کلیپ یک سخنران (رائفی پور) را دیدم که دو سال پیش میگفت ایران وارد دورهی ترسالی شده. جدای از اینکه پیشبینی این شخص مثل بقیهی پیشگوییهایش کاملا برعکس از آب درآمده، اینکه ایران وارد چه دورهای شده مهم نیست بلکه روش سنتی مدیریت آب در ایران است که باید احیا شود زیرا باعث توسعهی «پایدار» میشود یعنی همواره یک حجم قابل پیشبینی از آب را ضمانت میدهد. مدیریت «پایدار» آب همان چیزی است که نابودیاش در اثر برتری یافتن شیوهی زیست عشایری، سبب اضمحلال تمدن ایرانی-اسلامی از قرن هفتم به بعد گردید. همان زمانی که خردهمالکان نیشابور روستاهای خود را که خشک و بیارزش شده بود به قیمت یک بز میفروختند و به شهر میآمدند.
با روی کار آمدن غزنویان کشاورزانی که بعد از هزاران سال به نظام تولید پایدار رسیده بودند به شهرها مهاجرت میکنند. شواهدی هست که برخلاف آنچه که تصور میشود و پروپاگاندا از زمان رضاشاه به آن اصرار میورزد، یا الدنگهایی در شبکههای فارسی زبان به طور زیرپوستی آن را القا میکنند، فردوسی و دیگر میهنپرستان دیار خراسان بسیار بیشتر از آنکه نگران سلطهی فرهنگ اعراب یا محافظت از زبان فارسی در برابر عربی باشند، نگرانیشان از بابت صحرانوردان ترک دشتهای خشک آسیای مرکزی بوده است. این بیابانگردها که با خود زندگی عشایری را وارد ایران کردند و تقریبا تمامی حکومتهای بعد از امرای سیستان و خراسان (صفاریان، طاهریان، سامانیان) از آنها بودند، همانطور که گفته شد تهدیدی برای تولید پایدار در روستا و جلوههای فرهنگ و تمدن در شهر بودهاند. اینها حتی اگر خودشان مانند سلاطین دورهی تیموری اهل علم و دانش بوده باشند اما نابودی تمدن پایدار کشاورزی باعث میشد که راه به جایی نبرند. حتی در دورههای باثباتی مثل صفویه، مهمترین نیروی نظامی ایران که قزلباشها بودند اختیاردار حکمرانی مناطق مختلف بودند و ریشهی عشیرهای حکومت بود که او را نگه میداشت. گرایش روستاییان به شهرها سبب قطع شدن ریشههای پایدار کشاورزی و متروک شدن قناتها و ویران شدن شیوهی کشاورزی چند هزار ساله شد. نوع مدیریت کشاورزی که تا پیش از این دوران کاملا پایدار بود منقرض گشت و نهایتا در دوران معاصر با روش غربی جایگزین گردید.
نوع مدیریت غربی که در حال حاضر در کشور ما وجود دارد ابدا پایدار نیست. اگر انتقال آبی صورت میگیرد فقط باید از مازاد سیلابها باشد و به جای آنکه به پشت سدها منتقل گردد در قناتها تزریق شود. این روش باید یک روش صد در صد ایرانی باشد و مشابه کارهای دیگرمان که تقلید از غربیهاست نباشد. یک مثال از این تقلیدهای احمقانه کاشت چمن است که همهی شهرداریها امروزه آب فراوانی را برای آن هدر میدهند در حالیکه چمن خاص اروپا و هوای آنجاست که هر هفته بارندگی منظم دارد. در ایران از قدیم تنها درخت میکاشتهاند. مزیت درخت این است که فقط در چند سال اول نیاز به آب دارد و بعد از آنکه ریشههایش گسترش یافت خودش میتواند رطوبت خاک را نگه دارد و علاوه بر این باعث جلوگیری از فرسایش خاک نیز میشود. تفاوت دیگر این است که درخت در اروپا کاربردی ندارد چون مانع از رسیدن نور آفتاب میشود، در حالیکه چمن برعکس است. این مثال را بگذارید کنار سدهایی که با تکنولوژی غرب و در واقع با علم سدسازی غرب ساختهاند و به ساخت آنها افتخار میکنند.
طبیعت ایران همواره خشک و بیآب بوده، حتی پیش از آنکه دویست سال پیش انگلیس و روس اینجا را در «محاصرهی آبی» قرار دهند. چه دورهی ترسالی باشد و چه خشکسالی فرقی نمیکند. اما شاید جنگهای آبی تنها راهی باشد که بتوانند آتش جنگ را به درون ایران بکشانند. شاید آنها خیلی زودتر از ما وقتی که از ساحل شهر میلیتوس گذر میکردند، پیغام داریوش بزرگ را از اعماق تاریخ شنیدهاند:
چند سال پیش من و ایرج افشار با اتوبومبیل از تنگهی مخوف ترموپیل گذشتیم و در پیچاپیچ آن تنگ، در خاک افتادن دهها و صدها و هزارها سرباز پارسی در خیال من مجسم میشد، و سطور تاریخ رژه میرفت، آنجا که داریوش در کتیبهی مزار خود نوشته بود:
اگر فکر کنی که چند بود آن کشورهایی که داریوش شاه داشت، پیکرها را ببین که تخت را میبرند، آنگاه خواهی دانست که نیزهی پارسی دور رفته، آنگاه بر تو معلوم میشود که مرد پارسی خیلی دور از پارس جنگ کرده است.
از پاریز تا پاریس - محمد ابراهیم باستانی پاریزی