بهنام
بهنام
خواندن ۹ دقیقه·۱ سال پیش

تحلیلی بر جنبش زنان

تحلیل مبارزه زنان برای آزادی حجاب، یا اگر بتوانیم آن را با اغماض جنبش زنان بنامیم، پیچیده است زیرا با یک مساله چند وجهی مواجهیم.

در نگاه اول افراد با نیات مختلف را در این جنبش می بینیم: ترول ها، هرزه ها و فواحش اینترنتی، نوجوان های شاش کف نکرده، دختر بچه هایی که دچار اختلالات هورمونی و جنسی هستند، دانشجویان خام، احساساتی و جوگیر که مانند تمام اسلاف دانشجوی خویش برای کشور هزینه می تراشند اما برخلاف آنها دیگر حتی تشکیلات منسجم سیاسی هم ندارند، افرادی که مشتاق هستند تا هزینه ای بپردازند تا جلب توجه کنند، سیاستمداران اصولگرا و اصلاح طلب، گروه های فاند بگیر اپوزیسیون، و افرادی که مترصد ظهور عرصه ای جهت قدرت نمایی هستند.

اما اگر دقیق تر بنگریم یک انگیزش گروهی را می بینیم که انسجام، تشخص و موجودیت پیدا کرده و در حیات اجتماعی مردم ایران پدیدار شده. این انگیزش را میتوان تساوی-خواهی زنان نامید.

تساوی-خواهی برای زنان به مثابه طبقه، اما می ترسم از نام «طبقه» استفاده کنم زیرا تلقی از زنان به عنوان طبقه خاص ادبیات مارکسیست های فمنیست است. طبقه از دید مارکس در ارتباط با ابزارهای تولید تعریف میشود. مثلا طبقه بورژوا کسانی بودند که مالک ابزارهای تولید بودند و پرولتاریا فاقد این ابزارها. فمنیست ها هم ادبیات مشابهی دارند و زنان را به مثابه یک طبقه می انگارند، که این بار نه بر پایه تولید – production – بلکه بر پایه تولید مثل – reproduction – است. این طبقه تحت تسلط طبقه مردان بوده و حتی در محیط کار نیز به طور سیستماتیک و صرفا به دلیل زن بودنشان در حق آنها تبعیض اعمال میشود.

به هر حال نام این گروه را هر چه که بگذاریم از جهاتی با طبقه یا کلاس اجتماعی مشابهت دارند. اینها گروهی هستند که تا چند سال پیش موجودیتشان ناشناخته بوده اما اکنون در عرصه اجتماعی-سیاسی صاحب نظریه یا کنش مندی فعال هستند.

آنها حرف مهمی دارند. می گویند حکومت علیه ما – یعنی زنان – تبعیض قایل شده و ما را وادار کرده خود را بپوشانیم. این در حالیست که ما همانند دیگران – یعنی مردان – کار میکنیم، رای می دهیم، حرف میزنیم، درس میخوانیم، از خدمات اجتماعی و عمومی بهره می بریم، از مسایل بیرونی و خارج از محیط اندرونی خانه رنج می کشیم - مثلا از گرانی، و همسان با مردان و پا به پای آنها در جامعه مشارکت داریم.

اینها به این امر آگاه اند که حیات شان دیگر مانند زنان دهه های گذشته در گروی بنیاد خانواده نیست. مثلا دیگر اینگونه نیست که با لباس سفید به خانه شوهر بروند و با کفن سفید از آنجا بیرون بیایند. بلکه خود به تنهایی و مستقل از خانواده موجودیت دارند.

پس به این تبعیض آگاه هستند، از طبقه خود آگاه بوده و علیه ظلم طبقاتی شورش میکنند.

این آگاهی از حیث طبقاتی بودنش قابل احترام است هر چند که خودخواهانه است. یک زن شورشی ممکن است بگوید «بدن خودمه اختیارشو دارم» یا بگوید که اگر من لخت هم باشم دیگران چشمانشان را درویش کنند. این فردگرایی افراطی است و قطعا قابل احترام نیست، چه مربوط به حجاب باشد یا هر چیز دیگری. اگر قرار باشد هر کسی هر طور که دوست دارد زندگی کند و قانون را زیر پا بگذارد – حتی قانون حجاب - اساس جامعه از هم فرو می پاشد و هیچ کسی به طور مطلق نمیتواند موافق این فردگرایی باشد.

فردگرایی که در جامعه ایران اتفاق افتاده جدا شدن زن از نقشهای سنتی و خانوادگی خودش است. زن دیگر مادر یا همسر نیست، بلکه یک انسان مستقل از طبقه زنان است.

فردگرایی معضل اصلی جامعه ماست. این فردگرایی یک مقوله فرهنگی و اقتصادی است. در حوزه فرهنگ، صدا و سیما به عنوان مهمترین دستگاه فرهنگی و تبلیغاتی کشور، به خوبی روی نقش خانواده تاکید دارد یا لااقل تلاشش را میکند و از این وظیفه حیاتی هیچوقت غافل نشده است. اما ما یک توسعه فرهنگی همه جانبه نداشته ایم. برای موفقیت در عرصه فرهنگی نباید از توسعه جنبه های دیگر حیات سیاسی و اجتماعی کشور غافل بود.

از جمله مهمترین مواردی که فردگرایی را در ایران پا به پای فردگرا ترین جوامع غربی پیش می برد، و به عنوان مثال سبب میشود تا نرخ طلاق و باروری در ایران بیشتر شبیه غربی ها باشد تا کشورهای همسایه با فرهنگ مشابه، هتک حیثیت قانون است.

هتک حیثیت قانون زمانی اتفاق می افتد که یک قانون (حتی اگر قانونی بد باشد مثل قانون حجاب) از اعتبار ساقط شود و این زمانی است که جامعیت و مانعیت قانون نقض شود. جامعیت زمانی نقض میشود که قانون یک جا اجرا شود و جای دیگر اجرا نشود، یا به بیان بهتر، قانون برای قشر و گروه خاصی اجرا شود و این قانون ارتباط مشخص و شفافی با منافع ملی نداشته باشد. مانعیت قانون زمانی نقض میشود که مانع تمایلات افراد برای سو استفاده نشود که در این صورت اعتماد به قانون به عنوان پناه بی پناهان و تکیه گاه مرجع از بین میرود و افراد ترجیح میدهند کار خود را به شیوه دلخواه خودشان سامان دهند.

مثلا آن زن بی حجاب وقتی ببیند دو مسیول بلند پایه با هم لواط می کنند و فیلمشان پخش میشود و برخوردی هم با آنها نمیشود، اما زنی به دلیل برداشتن روسری اش در اتوبوس مورد هجوم ارزشی ها واقع شده و بعدا اعترافات تلویزیونی از او پخش میشود، احساس میکند که قانون علیه اوست و اینجاست که باید رخت خویش را از این ورطه به تنهایی بیرون بکشد. زیرا قانون که مایه انسجام و وحدت جامعه است وجود ندارد یا در خدمت منافع اقلیت حاکم قرار دارد و این یعنی بی اعتمادی به قانون. این یعنی وضعیت هرج و مرج یا قانون جنگل.

همچنین سیاست های اقتصادی حکومت در دو دهه اخیر کاملا همپای جریان نولیبرالیسم در راستای از بین بردن واحدهای تعاونی تولیدی (که معمولا خانوادگی اداره میشوند یا خانواده محور بوده و خانواده در آن نقش فعال دارد)، روی آوردن به واردات و بازار جهانی حتی با وجود تحریمها (از طریق اعطای ارز ترجیحی به افراد خاص برای واردات)، و فعالیت های بر پایه ربا (یعنی بدست آوردن پول از طریق پول) و فعالیت های بر پایه قمار (یعنی بدست آوردن پول از طریق شانس یا رانت اطلاعاتی) بوده است و این سیاست ها همانطور که در جوامع غربی با تغییر نقش و کارویژه اجتماعی خانواده ها و گسترش فمنیسم و ایدیولوژی های جنسی و جنسیتی و گرایشهای جنسی همراستاست، در ایران نیز به همین جهت پیش می رود.

لذا با آنکه حکومت همچنان دغدغه حفظ نظام خانواده را دارد و این دغدغه کاملا درستی است اما به دلیل تناقضات درونی در سیاست های کشور، این توسعه به نحوی متزلزل بوده و به از دست رفتن بیشتر پایه های وابستگی اجتماعی اشخاص از جمله زنان، به نقش های طبیعی و سنتی خودشان میشود.



پس از یک سو هیجانات هورمونی و بیماری های روانی را داریم که به وضوح در خیل عظیم فحاشان روان پریش و هرزه های اینترنتی دیده میشود، از یکسو فردگرایی افراطی و از یک طرف دیگر هم آگاهی زنان تساوی-خواه را می بینیم.

زنان تساوی-خواه پیش از این ناخودآگاه به تساوی رسیده اند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همت روشنفکران دینی اصطلاح جدیدی جعل شد به اسم «حجاب اسلامی»، گویی که آن حجاب سنتی که مادربزرگ های ما داشتند اسلامی نبوده و حجاب سنتی بوده و با حجاب اسلامی فرق داشته. حجاب اسلامی فرق مهمی که با حجاب سنتی داشت این بود که به زنان این امکان را میداد تا ضمن رعایت حجاب در جامعه مشارکت کنند و وارد حیطه هایی از زندگی اجتماعی شوند که تا پیش از این مردانه بود. مثلا به دانشگاه بروند و شغل مستقل داشته باشند و در مسابقات جهانی وزنه برداری شرکت کنند اما فقط باید حجاب را رعایت کنند.

اصطلاح حجاب اسلامی زمینه سازی تساوی بود زیرا اساسا بر پایه زیبایی شناسی نبود و زن را به عنوان گوهر زیبایی خلقت به رسمیت نمی شناخت. پس یک زن زشت سبیلو و چادری را معیار قرار میداد که به مدارج بالای علمی و کاری نایل آمده، درست مانند یک مرد (اینجا بیشتر نوشته ام).

همین نفی زیبایی را در ایدیولوژی های جنسی و جنسیتی میتوان دید که مثلا یک زن چاق سیاهپوست با 180 کیلوگرم وزن هم در نظر این ایدیولوژی همانقدر زیباست که زن سفیدپوست زیبای تیپیکال در دهه های گذشته مثل مرلین مونرو.

لذا مساوی سازی زنان و مردان روندی بوده که به طور ناخودآگاه طی می شده است و نتیجه آن یکی استقلال زنان از نهاد خانواده است و دیگری مبدل شدن حجاب به ضد خودش. یعنی حجابی که در شکل سنتی و مذهبی خودش زن را درون چارچوب خانه تعریف می کرد، اینک به وسیله ای تبدیل شده تا زنان بتوانند پا به پای مردان در امورات و شیونات اجتماعی مشارکت کنند.

اکنون آگاهی خفته در این فرایند به فعلیت رسیده و زن دیگر دلیلی نمی بیند تا این «یک تکه پارچه» را بر سر خود کند زیرا آن را تبعیض و ظلم علیه خودش - خود به مثابه طبقه زن - می بیند.

پس این یک تکه پارچه را از سر خود کنده، آن را که دیگر خالی از ارزش شده رها می کند، پوست اندازی کرده و در قالب جدید بازتعریف میکند. مثلا وقتی با حمله یک ارزشی مواجه میشود و مورد ضرب و شتم قرار میگیرد به او میگوید «تو غیرت نداری». پس او غیرت را می شناسد و اتفاقا از آن فرد بسیجی و ارزشی انتظار دارد که از ناموس او مراقبت کند. اما علیه تعریف او از حجاب شورش میکند و تعریف خودش را ارایه میدهد.

این زن میگوید اگر حکومت اسلامی وجود دارد، چرا فقط قوانین سختگیرانه و دست و پا گیر و حتی بدون فایده آن اجرا میشود. حکومتی که به قول آن بازیگر تمبانش از پایش افتاده و ناتوان از تهیه یک زندگی معمولی حتی در حد همسایه های جنگ زده برای شهروندان خود است، آن هم در کشور ایران که جزو پنج کشور ثروتمند دنیاست، چرا بر سر مساله حجاب – که به زعم او مساله ای فرعی و بی اهمیت است – به پر و پای او می پیچد.



چه باید کرد؟

واضح است که حجاب مبدل به تقابل نیروهای ارزشی و سنتی جامعه با طبقه متوسط جدید شده است. این تقابل سبب میشود تا انرژی های مفید این نیروها به خصوص نیروهای ارزشی در جای نامناسبی مصروف گردد. لذا بقایای همان نیروهایی که در دوران جنگ تحمیلی از ناموس و شرف کشور دفاع می کردند امروز به جان دختران بی حجاب می افتند، به آنها فحاشی کرده و کتکشان میزنند. در حالیکه از توان این نیروها و گروه ها در جاهای بهتری میتوان استفاده کرد مثل مبارزه با رانت خواران و گروه های مافیایی که درون حکومت رسوخ کرده اند.

از عوارض دوقطبی سازی جامعه این است که توان و انرژی نیروهای طبقه متوسط جدید نیز مستهلک میشود و فی المثل دو سال دیگر ممکن است کسی بیاید و مانند فلان کاندیدای ریاست جمهوری، با وعده کاهش فشار حجاب رای جمع کند. لذا یک اجماع ملی بیخودی شکل می گیرد که هیچ ارتباطی با منافع ملی ندارد.

گروه های اپوزیسیون عمدتا وابسته به اصلاح طلبان هم در داخل و هم خارج، از همین اهرم فشار در جهت تامین منافع سیاسی و اقتصادی گروهی خود استفاده میکنند.

لذا حکومت باید در موضع حجاب کوتاه بیاید و به طور رسمی حجاب را تا حدی که منجر به برهنگی قسمتهای خاص بدن نشود آزاد کند.

جنبش زنانحجابحجاب اجبارینقد اجتماعینقد سیاسی
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید