بهنام
بهنام
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

تمرین ذهن (۱) | شانس اخلاقی



این ویدئو را ببینید:

https://www.aparat.com/v/O2ukH



پل گوگن، نقاش مشهور فرانسوی است. او در سن ۳۵ سالگی، زندگی مرفه خود را به عنوان یک دلال بورس در پاریس، و همینطور خانواده‌اش را ترک کرد تا به علاقه خود که نقاشی است بپردازد، و سرانجام بدون اینکه به شهرت و ثروتی برسد، در فقر و گمنامی و تنهایی می‌میرد.
سوال اینجاست که آیا کار گوگن، یک کار خوب بوده یا نه. همه قطعا او را تحسین می‌کنند که دنبال علائقش را گرفته، اما اگر به شهرت (بعد از مرگش) دست پیدا نمی‌کرد چطور؟ آیا رها کردن خانواده کار درستی بوده یا خیر. آیا شانسی که گوگن آورده است، در قضاوت ما نسبت به او تاثیر ندارد؟

شانس اخلاقی

چه جاهایی هست که شانس، روی اخلاق تاثیر می‌گذارد؟ تامس نیگل چهار موقعیت زیر را ناشی از تاثیر شانس روی اخلاق می‌داند:

شانس محیطی

نازی‌ها و طرفدارانشان را تصور کنید. این افراد را سرزنش می‌کنیم که چرا کارهای ناروایی را مرتکب شدند یا اینکه چرا در برابر تصمیمات نادرست دیگران، کاری نکردند. حال فرض کنید همین افراد قبل از به قدرت رسیدن هیتلر به کشور دیگری مهاجرت کرده بودند، به دور از جنگ و تبلیغات نازی و پروپاگاندای گوبلزی. این احتمال قریب به یقین وجود دارد که اکثر این افراد، زندگی متفاوتی را تجربه می‌کردند و حتی کاملا اخلاق‌گرا می‌بودند. شهروندان دیگر کشورها هم همینطور. یعنی آنها در چنین آزمونی قرار نگرفته‌اند تا خود را نشان دهند و لیاقت سرزنش کردن نازی‌ها را بدست بیاورند. به عبارت دیگر، این شانس که انسان در چه محیطی زندگی می‌کند، بر روی رفتارهای او و نحوه عملکردش تاثیر می‌گذارد و شاید چنین انسانی را نتوان مانند قبل سرزنش کرد.


شانس حاصل از نتیجه

فرض کنید فردی مشروب می‌خورد و در اثر مستی حین رانندگی، شخصی را می‌کشد. ما قطعا این عمل شرابخواری او را محکوم می‌کنیم. اما اگر شخص دیگری مست کند و در حین رانندگی اتفاقی برای او نیفتد چطور؟ قطعا همه ما کسی را که مستی او منجر به مرگ شده است بیشتر سرزنش می‌کنیم. آیا این قضاوت ما درست است؟ هر دو فرد یک گناه مرتکب شده‌اند و آن رانندگی در حین مستی است. اما قضاوت ما درباره آنها به یک عامل خارجی، یعنی نتیجه کار آنها، مربوط می‌شود.

مثال دیگر، یک نقاش گمنام (که ما حتی نامش را هم نمی‌دانیم) است که خانواده‌اش را برای رسیدن به علاقه‌اش یعنی نقاشی ترک می‌کند و نهایتا در فقر و گمنامی می‌میرد. آیا شما این فرد را سرزنش می‌کنید؟ پل گوگن را چطور؟

مثال دیگر را در نظر بگیرید. دو فرد را تصور کنید که هر یک قصد کشتن کسی را دارند. فرد اول به سمت هدف شلیک می‌کند اما گلوله‌اش به پرنده‌ای می‌خورد و از مسیر منحرف می‌شود. فرد دوم اما موفق به کشتن هدف خود می‌شود. اختلاف عمل این دو فرد تنها تاثیر یک عامل خارجی است که آن را شانس می‌نامیم، در حالیکه ما تنها فرد دوم را قاتل می‌نامیم و او را سرزنش می‌کنیم.

مثال دیگر، کسانی هستند که قصد شورش علیه حکومت ستمگر زمان خود را دارند. قضاوت ما نسبت به آنها می‌تواند متاثر از نتیجه کار آنها باشد. آیا باید آنها را قهرمان بنامیم یا نه. اگر پیروز شوند، تحسین می‌شوند و اگر شکست بخورند، به دلیل اینکه تنها سبب خونریزی بیشتر شده‌اند، سرزنش می‌شوند.


شانس سازنده

اخلاق ما تا حد زیادی تحت تاثیر ژنتیک، آموزش، تربیت و سایر عواملی است که ما کنترلی بر آن نداریم. این عوامل تاثیر زیادی روی شخصیت ما دارند. پس اینکه شخصی را به خاطر کاری مورد ملامت قرار دهیم، باید تا حد زیادی با در نظر گرفتن این عوامل باشد. از نظر کانت، هر انسانی که دارای قوه عقل باشد باید بتواند بر این موارد غلبه کند. یعنی کسی که مثلا به صورت ژنتیکی حسود است، وظیفه عقل او است که بر این خصوصیت غلبه کند و این ویژگی از او سلب مسئولیت نمی‌کند. نیگل اما معتقد است که فرد حسود هر چقدر هم تلاش کند که از موفقیت دیگران اظهار شادی کند، باطنا همچنان حسود است.


شانس حاصل از علیت

اگر رفتارهای فرد تابع علیت باشد، یعنی فرد دارای اختیاری نباشد، جایی برای سرزنش او باقی نمی‌ماند. این نوع شانس را ترکیبی از شانس محیطی و سازنده می‌دانند.


مسئولیت اخلاقی به اعمال و حالاتی گفته می‌شود که فرد را شایسته سرزنش یا تحسین می‌کند. اما شما چگونه مشخص می‌کنید که آیا شخصی سزاوار سرزنش یا تحسین است؟
کانت جمله‌ای دارد که می‌گوید: «ought implies can» یعنی اگر ما انسان‌ها (به طور خاص کسانی که قادر به تشخیص خوب از بد و تصمیم‌گیری هستند) موظف به انجام یک عمل اخلاقی هستیم، در ابتدا باید توانایی آن را (یعنی داشتن آزادی و اختیار) داشته باشیم. در واقع اختیار پیش‌نیاز اخلاق است. در نتیجه ما نسبت به اموری که خارج از حدود کنترل و اختیار ما هستند، مسئولیت اخلاقی نداریم.


نظر مولانا

آن یکی می‌رفت بالای درخت / می‌فشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی / از خدا شرمیت کو چه می‌کنی
گفت از باغ خدا بندهٔ خدا / گر خورد خرما که حق کردش عطا
عامیانه چه ملامت می‌کنی / بخل بر خوان خداوند غنی
گفت ای ایبک بیاور آن رسن / تا بگویم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت / می‌زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار / می‌کشی این بی‌گنه را زار زار
گفت از چوب خدا این بنده‌اش / می‌زند بر پشت دیگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او / من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه کردم از جبر ای عیار / اختیارست اختیارست اختیار


حال خوبتو با من تقسیم کنتمرین ذهن
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید