آزمایشهای ذهنی به ما کمک میکنند تا درک بهتری از «انسان» داشته باشیم. انسان موجود پیچیدهایست و ما باید با این آزمایشها به باورهای خود کمی شک کنیم. اینکه آیا کاری که تصور میکنیم خوب است واقعا خوب است یا نه. در واقع نقدی به خودمان است. فیلم «قطار بوسان» را اگر دیده باشید، یک نمونه از این آزمایشهاست. این فیلم شرایطی فرضی را برای ما به تصویر میکشد. اینکه یک بیماری مرموز موجب تبدیل شدن انسانها و حتی حیوانات به زامبی میشود. فیلم در مورد دلیل به وجود آمدن این شرایط فقط به نشت ویروس از یک آزمایشگاه اشاره میکند، اما هدف فیلم کشف دلیل نیست. فیلم فقط میخواهد دیدگاه «انسان» را به شرایط خاصی که در آن واقع شده است ارائه دهد و به «بازی» انسانها در جبری که به آنها اعمال شده است بپردازد. مثل همان مقصود کلی آلبر کامو در رمانهایش، که انسان باید در هر بازیای که در آن واقع شده است وارد بازی شود، و انفعال یا خودکشی چیزی را تغییر نمیدهد. اینکه در این فیلم زامبی چیست، و یا استعاره از چیست را نمیدانیم. اگر هم بدانیم اهمیت چندانی ندارد. چیستی جهان پیرامون شاید اهمیتش کمتر از چگونه زیستن باشد. انسان و واکنشهای او در اینجا در اولویت قرار دارد. اما این زامبی یک تعریف مشخص دارد. در این آزمایش، یا بازی، زامبی موجودی است که تواناییهای جسمی منحصر به فردی دارد، اما محدودیتهایی هم دارد. مثلا نمیتواند درب قطار را باز کند. یا در تاریکی نمیتواند ببیند. پس کاراکتر فیلم باید با توجه به همان شرایطی که بر او تحمیل شده، و با استفاده از ضعفهای زامبی، بهترین راهحل را پیدا کند. این راهحلها طیف متنوعی از خودخواهی محض تا فداکاری برای نجات دیگران را در بر میگیرد. اما سوال این است که چرا ما در این فیلم کسی که خودش را قربانی دیگران میکند تحسین میکنیم، حتی اگر او فردی کارتنخواب باشد، که درسهایش را خوب نخوانده و در جامعه جایگاه درستی ندارد. و از آن شخص ثروتمند با موقعیت اجتماعی خوب بدمان میآید، مگر اینکه به همین سمت کشیده شود. به عبارت دیگر چرا این فیلم ما را همراه خود میکند.
انسان مملو از ضعف و گناه است، مثل همین شخصیت کارتنخواب که احتمالا عمری را در کثافت گذرانده است. و وقتی که آفریده شد، حسادت موجودات برتر را برانگیخت، که چرا خداوند اینهمه به او توجه دارد، در حالیکه از گل پست آفریده شده است و گناه میکند. چه چیزی در پشت این گل بدبوی حقیر و پست وجود دارد که خداوند پس از خلقت او به خودش آفرین میگوید. ما نمیدانیم. یا حداقل به درستی نمیدانیم. اما به هر حال این موجود حقیر دوستداشتنی است، به خاطر همین واکنشهایی که در چنین آزمایشهایی از خودش نشان میدهد، و اینکه اکثر ما با آن همراه و همداستان میشویم.
چرا کسی که خود را جلوی زامبیها میاندازد، و شاید به نوعی خودکشی میکند، تا حرکت آنها را چند ثانیهای کندتر کند، ستایش ما را برمیانگیزد. شاید پاسخ آن برای شما بدیهی به نظر برسد. پس بگذارید چند آزمایش دیگر را در نظر بگیریم که معمولا نسخههایی از مساله تراموا هستند و ما را در فهم این سوال یاری میکنند. صورت کلی مساله تراموا به این شکل است که فرض کنید که تراموایی روی ریل راهآهن در حال حرکت است و پنج نفر کارگر بر سر راه آن مشغول به کار هستند، بدون اینکه توان شنیدن صدای فریاد شما را داشته باشند. تراموا مستقیماً در حال رفتن به سمت آنهاست و شما در نزدیکی صحنه و نزدیک به یک اهرم هستید که با کشیدن آن تراموا به ریل دیگری هدایت میشود. اما مشکل اینجاست که بر سر آن یکی ریل هم یک نفر از همکاران آن کارگرها مشغول به کار است. پس شما دو انتخاب دارید. یا اینکه هیچ اقدامی نکنید، که این انفعال شما منجر به کشته شدن پنج انسان میشود. و یا اینکه اهرم را کشیده و تراموا را به سمتی هدایت کنید که موجب کشتهشدن تنها یک نفر شود. در یک تحقیق نشان داده شد که نود درصد مردم گزینه دوم را انتخاب میکنند، چون به هر حال کشته شدن تنها یکنفر بهتر از پنج نفر است. اگر پاسخ شما هم به این سوال گزینه دوم است، باید پرسید که آیا این اقدام شما اخلاقی است؟ چون در هر حال باعث کشته شدن یک انسان شدهاید. اگر معتقد به اخلاق کانتی باشید آن وقت دچار تناقض خواهید شد. کانت میگوید که یک عمل اخلاقی فارغ از اینکه نتیجهاش چه باشد، ذاتا اخلاقی است. از این دیدگاه، قتل عمد هیچگاه «خوب» نیست. یا دروغگویی بد است حتی اگر برای نجات جان یک انسان باشد. در واقع در دیدگاه کانت، فعل «درست» همان فعل «خوب» است. اما در دیدگاه مقابل، «درست» به معنای چیزی است که «خوب» را بیشینه میکند. یعنی یک تفاوتی بین این دو هست که اخلاق را از چیزهای «خوب» جدا میکند.
اگر تا اینجای کار دچار تردید نشدهاید، بگذارید نسخه دیگری از این آزمایش را در نظر بگیریم که پاسخ به آن مشکلتر است. فرض کنید که همین قطار در حال حرکت به سمت کارگران است، اما شما کنترل اهرم را در اختیار ندارید. بلکه بالای یک پل هستید و فردی چاق کنار شماست. شما میتوانید با انداختن این فرد چاق به پایین جلوی حرکت قطار را بگیرید. آیا باز هم همین کار را خواهید کرد یا هیچ کاری انجام نمیدهید. جالب است که این بار نود درصد مردم گزینه انفعال را انتخاب میکنند، یعنی ترجیح میدهند که هیچ کاری نکنند. سوال اینجاست که فرق این دو آزمایش در چیست؟ در هر صورت یک نفر بیگناه برای نجات جان پنج نفر قرار است قربانی شود. چه چیزی ما را وامیدارد که به این «بازی» در شرایط مختلف پاسخهای مختلف بدهیم. آیا ما واقعا میتوانیم این تصور خود را اخلاقی بدانیم. اگر ما برعکس اخلاق کانتی، به مدل نتیجهگرا باور داریم، یعنی نگاه میکنیم ببینیم یک عمل چه نتایج منفی و مثبتی دارد، اینجا به تناقض میرسیم.
آب نیلست و به قبطی خون نمود / قوم موسی را نه خون بد آب بود
بر همه زهر و برو تریاق بود / آن عوان پیوند آن مشتاق بود
پس بد مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد این را هم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد ممات