بهنام
بهنام
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

جامعه‌ی از هم گسیخته‌ی ایران

بارها از زبان مردم جملاتی می‌شنویم شبیه «همه دزد شدند». یا چند روز پیش که گزارشی می‌خواندم از زبان یک راننده تاکسی که گفته بود چرا به «راننده تاکسی ها» ماسک رایگان نمی‌دهید. این راننده‌ی تاکسی بی‌خبر از همه‌جا دست روی نقطه ضعف مهمی گذاشت که مهمترین مشکل کشور ماست و آن عدم اعتماد است. چرا این راننده‌ی تاکسی ماسک رایگان را برای همه نمی‌خواهد و فقط برای هم‌صنفی‌های خودش آن را خواستار است. به این دلیل که آن پیوست اجتماعی افراد با جامعه را در ایران نمی‌بیند، و اعتماد و پیوستگی و یگانگی فرد تنها به هم‌صنفی‌های خودش است. به اینها اضافه کنید خبرنگارانی را که حق استفاده از واکسن و اینترنت آزاد را فقط برای صنف خود می‌دانند. یا بازیگرانی که درخواست واکسن را فقط برای صنف خودشان دارند چون نمی‌توانند ماسک بزنند و جلوی دوربین بازی کنند. خب در چنین شرایطی آن دانشجو چه تقصیری دارد که فقط به فکر اپلای و مهاجرت باشد تا گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. کسی حق ندارد به این دانشجو اعتراض کند که دولت بیست سال خرج آموزش تقریبا رایگان تو را داده، و تو را تربیت کرده تا در استخدام غربی‌ها درآیی.

در کشورهای اسکاندیناوی نظیر دانمارک از هر ده نفر ۹ نفر می‌گویند که می‌توانند به هر کسی اعتماد کنند. این مقدار در کشورهای جنوب اروپا نظیر یونان و ایتالیا به ۴ نفر از ۱۰ نفر، و در ترکیه و برزیل به ۱ نفر از هر ۱۰ نفر می‌رسد. میزان اعتماد افراد به یکدیگر، به ساختارهای اجتماعی و حکومتی، به قانون، و به سیاستمدارها، بیان‌گر آن است که آیا واقعا جامعه‌ای وجود دارد یا نه. منظور از جامعه چیزی است که بتواند مورد مطالعه‌ی جامعه‌شناسانه قرار گیرد، و صرفا ناشی از کنار هم قرار گرفتن کاتوره‌ای آدمها در یک موقعیت زمانی و مکانی نباشد. آماری از کشورهای کمونیستی به دلیل سانسور شدید در دست نیست اما می‌توان حدس زد که در این کشورها میزان اعتماد صفر است.

در شوروی سابق به خصوص در زمان پاکسازی‌های استالین در دهه‌ی ۳۰، هر کسی درون پوسته یا نقابی زندگی می‌کرد و جامعه عبارت بود از یک تجمع اجباری میان این نقاب‌ها، نقاب‌هایی که باید از ترس کا.گ.ب دائم در حال ابراز ارادت به حزب باشند. در این وضعیت هیچکس ابدا نمی‌توانست بفهمد چه کسی خبرچین پلیس مخفی است حتی اگر مطمئن بود که کار خطایی از او سر نزده. شهروندان فقط باید اعتمادشان را به حکومت ثابت می‌کردند و جایی برای اعتماد به یکدیگر باقی نمی‌ماند. در چنین جامعه‌ای کافی است که کلکسیونر تمبر باشی تا خائن تلقی شوی و به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری اعزام شوی، که برگشتن از آن بسیار غیرمتحمل است. در واقع افراد هیچ مبنایی را نمی‌توانستند بیابند که بتوانند به واسطه‌ی آن به دیگران اعتماد کنند. از همینجاست که رابطه‌ی مستحکم میان حاکمیت قانون و وجود اعتماد مشخص می‌شود. افراد باید آنقدر بر ابراز فردیت خودشان مطمئن باشند که بتوانند به دیگران اعتماد کنند، و این کار نیازمند آن است که نسبت به حمایتی که قانون از آنها می‌کند اطمینان داشته باشند. وجود قانون باعث می‌شود چارچوبی پیش‌بینی‌پذیر برای روابط افراد ایجاد شود و حاکمیت بی‌چون‌وچرای قانون نقش مهمی در ایجاد اعتماد ایفا می‌کند. اگر کارمند یک اداره از فساد مدیرش باخبر می‌شود باید نسبت به حمایت مادی و معنوی قانون مطمئن باشد تا این فساد را افشاء کند، و مشکل زمانی است که اعتماد او به شبکه‌ی من و تو بیشتر از قانون باشد. اعتماد به دیگران باعث آسیب‌پذیرتر شدن فرد می‌شود، مثلا وقتی اسرار خود را برای شخصی فاش می‌کنی دیگر جزو اسرار تو به حساب نمی‌آید. تنها چیزی که باعث این اعتماد می‌شود اطمینان به وجود سیستمی است که از انسان حمایت می‌کند.

اگر من نوعی الان به طور همزمان با چهار شرکت قرارداد دارم و هیچکدام از آنها از وجود قرارداد دیگر مطلع نیستند به این دلیل است که اطمینان ندارم که سیستم، یعنی قانون کار در اینجا، می‌تواند حقوق مرا به طوری که شایسته‌ی من است ادا کند، و از حقوق من در مقابل سرمایه‌داران دفاع نماید. دروغ گفتن کارمندان به کارفرماها که در ایران رواج زیادی دارد از همینجا می‌آید.

در شوروی سابق، نفی فردیت افراد باعث می‌شد که جایی برای اعتماد به دیگران باقی نماند و این وضعیت را تا چند سال پیش در ادارات دولتی ایران هم میشد دید. یعنی کارمندانی که به واسطه‌ی نیاز طبیعی به شغل و درآمد مجبور به ریاکاری می‌شدند، اینها طبیعتا نه می‌توانند به همکاران خودشان اعتماد کنند و نه اعتماد کسی را جلب کنند. فرد پیوسته در تعامل با همکارش با این سوال مواجه است که لابد او هم مانند من دارد نقش بازی می‌کند. جدای از این وقتی آن شخص فاقد فردیت باشد، شخصیت و عزت نفس هم نخواهد داشت و به راحتی دوستان ظاهری‌اش را می‌فروشد.

بی اعتمادی خود منجر به ترس می‌شود، و این ترس باعث می‌شود که بی‌اعتمادی با شتاب بیشتری شدت گیرد. کسی که به همه بی‌اعتماد است محیط را یک تهدید می‌بیند و دنبال هیچ دوستی نخواهد بود. در نتیجه در موقعیت‌هایی قرار نخواهد گرفت که باعث رسیدن منفعتی به او شود و بتواند اعتماد از دست‌رفته‌اش را بازیابی کند. مثلا زنی که مورد تجاوز قرار می‌گیرد ممکن است دیگر با هیچ مردی ارتباط برقرار نکند و دائما وحشت از حضور مردان در خاطره‌ی او باقی بماند. در وضعیتی مشابه، رئیس‌جمهوری که دروغ می‌گوید باعث مشارکت پایین مردم در انتخابات خواهد شد و این به معنی از دست رفتن فرصت‌ها برای انتخاب یک کاندید اصلح است.

آماری از میزان اعتماد ایران ندارم اما می‌توان حدس زد که وضعیت آن از ترکیه خرابتر باشد. مهمترین عاملی که اعتماد را در ایران متزلزل می‌کند تبلیغات گسترده علیه ایران، هم علیه جامعه و هم حکومت آن است. عوامل دیگری هم هستند که تنها مربوط به دوره‌ی فعلی نمی‌شوند و قدمتی تاریخی دارند. یکی از این عوامل فقدان یا ضعف حاکمیت قانون است. باورش بسیار مشکل است که ایران تا قبل از مشروطه هیچ قانونی نداشت، و بعد از آن هم طبقه‌ی ارباب و اشراف دارای مصنونیت قانونی بودند. قانون در این شرایط تنها برای رعیت اعمال میشد. فساد یکی دیگر از عوامل تضعیف‌کننده‌ی اعتماد است، و عامل دیگر بحران‌های اقتصادی است که در تحقیقات متعدد نقش پررنگ آن در بروز بی‌اعتمادی به ساختارها و حکومت به اثبات رسیده است.

اما در طرف مقابل، یک نقطه‌ی مثبت ایران نسبت به همسایگان و بسیاری از کشورهای دیگر «هژمونی فرهنگی» است. از میان عوامل شکل‌دهنده‌ی اعتماد تنها موردی که در ایران باعث برتری آن بر کشورهای دیگر می‌شود همین است که ناشی از وجود سابقه‌ی فرهنگی و تاریخی است. در واقع یک ایرانی هر چقدر هم که سایر شئونات اعتماد را در جامعه‌اش باور نکند باز به این موضوع عمیقا باور دارد که خاکی که در آن زیست می‌کند خاک اوست، خاکی که به گفته‌ی آتاتورک از قول حبیب یغمایی دارای یک شناسنامه یا سند مالکیت به نام شاهنامه است، و متعلق به آبا و اجدادش است، آبا و اجدادی که اتفاقا جای زیادی هم برای افتخار دارند. اگر در نروژ یک کودتا شود و بی‌نظمی حاکم شود مردم آن ناحیه همانند اجدادشان یعنی وایکینگ‌ها به خونخوارترین مردم کره‌ی زمین مبدل می‌شوند، اما در ایران چنین نیست، چون هویت فرهنگی بخشی از هویت فردی را می‌سازد و این فقط مختص ایران و معدودی از کشورهای دیگر است. این هژمونی فرهنگی به حدی است که همه‌ی اقوام ایرانی علیرغم تفاوت‌های مذهبی، نژادی و حتی زبانی، برتری آن را در ناخودآگاه خود باور دارند و خود را ذیل فرهنگ ایرانی-اسلامی به شمار می‌آورند. گرچه در دوره‌ی معاصر مناقشه‌ی فارس و غیر فارس دقیقا برای سرکوب کردن همین نقطه‌ی مثبت رواج پیدا کرده، در حالیکه چیزی به نام قوم فارس وجود خارجی ندارد، و این فرهنگ متعلق به یک قومیت برتر نیست که مثلا جمعیت بیشتری داشته باشد.

به عقیده‌ی من کسانی که اعتماد عمومی را خدشه‌دار می‌کنند جرمشان بسیار سنگین‌تر از یک جاسوس است که مثلا اطلاعات یک سایت نظامی را به اسرائیل می‌فروشد و حساسیت‌ها باید بیشتر متوجه این موضوع شود. فروش اطلاعات سایت نظامی به لحاظ اهمیت اصلا در مقابل این موضوع دیده نمی‌شود. کسانی که به اعتبار صنف خود خیانت می‌کنند و آن صنف می‌تواند روی موضوع اعتماد ملی تاثیر داشته باشد جزو این افراد هستند. مثلا یک آقازاده یا روحانی فاسد یا فرزند یک آیت الله معتبر یا یک فرزند شهید یا قاضی که به صنف یا به لباس خودش خیانت می‌کند.

جامعه شناسیایراناعتمادسیاستقانون
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید