یکی از آموزههای حکمت آمیز هابز این است که انسانها در ضعف خود با هم برابرند. یک پادشاه مانند ناصرالدین شاه که بیش از ۵۰ سال بر ایران حکومت کرد توسط میرزا رضای کرمانی و با یک اسلحهی ابتدایی به قتل میرسد. یا ترامپ را در نظر بگیرید. به عنوان کسی که ثروتمند، مشهور، پرنفوذ و قدرتمند است و ۴ سال در بالاترین منصب سیاسی آمریکا حکومت میکرده است. همین ترامپ را یک شخص ناشناس و ضعیف و حقیر و مخنث ترور میکند که تنها شانس یا تقدیر باعث نجات او میشود. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که ترامپ از این حادثه جان سالم به در ببرد و هیچ نشانهای از برتری ذاتی ترامپ بر دیگر انسانها وجود ندارد. هیچ منطقی ایجاب نمیکند که چون ترامپ قدرتمند و ثروتمند و مشهور است پس الان زنده است و در رقابتهای انتخاباتی میتواند شرکت کند. نه جنسیت، نه ثروت، نه جایگاه خانوادگی، نه قومیت و نژاد، نه مذهب، نه قدرت و نه هیچ ویژگی دیگری باعث نمیشود که شخصی الزام به حکومت بر دیگران داشته باشد و «حق» آن را داشته باشد. یعنی بگوییم چون او فلانی است پس باید حاکم باشد.
آموزهی حکمت آمیز دیگر این است که هر کسی به فکر منافع خودش است. این حرف در ظاهر بدیهی به نظر میرسد اما آنقدر از جامعهی ایدئولوژی زدهی ما فاصله دارد که گاهی شخصی کامنتی میگذارد و با تعجب میگوید: آنها هم به فکر منافع خودشونند.
پس حاکم خوب به آن معنی که در تصور عوام، از منافع خودش صرف نظر کند و مثلا ساده زیست باشد و در عوض به فکر منافع مردم باشد وجود ندارد. البته باید دقت داشت که تعریف «منافع» بسیار گسترده و بحث برانگیز است. اگر حاکمی مانند امام علی ساده زیست است، منافعی بسیار عمیقتر و ماندگارتر از خورد و خوراک معمولی برای مردم و برای تاریخ دارد، اما فرد عامّی به همان اندازهی درک خود این منفعت عمومی را میفهمد و ممکن است دچار اشتباه شود و تصور کند که هر کسی که نان و پنیر میخورد رعایت حال جیب او را میکند.
تنها الزام قراردادی است که انسانها میان خود دارند و یک حاکم را برمیگزینند و مقادیری از آزادی خود را به او تقدیم میکنند تا در عوض امنیت (در معنی گستردهاش) پیدا کنند. این یک توضیح جالب به زبان نظریهی بازی دارد که در شرایطی که هیچ برتری ذاتی میان افراد وجود ندارد، و هر کس تنها به فکر منافع خودش است، بهترین گزینه آن است که افراد خویشتنداری کنند. یعنی علیه دیگران شورش و به حقوق آنها دست درازی نکنند و زمامت و زعامت یک مرجع را در میان خود بپذیرند.
هابز حکومت پادشاهی را بهتر از آریستوکراسی و آریستوکراسی را بهتر از دموکراسی میدانست. هر چه قدرت متمرکزتر باشد سیستم کارامدتر خواهد بود زیرا از تشتت و هرجومرج جلوگیری خواهد شد و هیچ وضعیتی بدتر از هرج و مرج نیست. حتی اگر حاکم به قرارداد خود عمل نکند، مردم بهتر است بپذیرند که همچنان نیاز به ارباب دارند. ارباب هابز برخلاف ارباب ارسطو و افلاطون ذاتی و طبیعی نیست، بلکه «ساختنی» است.
این معانی حکمی را عمیقا در تاریخ و فرهنگ ایران مییابیم. در ایران هیچ چیزی بدتر از هرج و مرج و عدم تمرکز قدرت نیست. مثلا در تاریخ آمده است که میزان مالیاتی که مردم در زمان فتحلیشاه میدادند نسبت به صد سال پیش از آن به یک سوم رسیده بود و دلیلش تضعیف صفویه بود که با حکومتهای ضعیف افشار و زند و زد و خوردها و جنگهای داخلی ادامه مییافت. این هم باعث تضعیف حکومت میشد که نمیتوانست در مقابل اشرار در داخل و بیگانگان در خارج بایستد و هم باعث تضعیف بیشتر مردم و به قهقرا رفتن وضعیت بهداشت و آموزش و خدمات عمومی و گسترش فساد و ناامنی راهها میشد. وقتی دولت نمیتوانست مخارج خود را تامین کند ناگزیر به شیوهی تیولداری روی میآورد که باعث فزونی گرفتن ظلم حاکمان محلی و فقیرتر شدن رعایا میشد.
در نظرگاه ایرانی، حاکم حق ازلی و طبیعی و ذاتی برای حکومت ندارد. فره ایزدی اصولا هیچ ضوابط خاصی ندارد و هر کس میتواند به حکومت برسد. منتهی برای حفظ آن میبایست از دو گناه بزرگ حذر کند: ادعای خدایی و به بندگی کشاندن انسانهای آزاد، که اصولا معنای طاغوت را میرساند. در واقع در دیدگاه ایرانی جمشید نیز همانند فرعون طاغوت است زیرا بدون آنکه مقامی از سوی خدا داشته باشد، انسانها را به بندگی میکشد و بر آنها ادعای ولایت میکند.
در نظریهی ایرانی، هر کس به فکر منافع خویش است منتهی این منافع میتواند شکلی تعالی یافته داشته باشد. هر کس که خردمند باشد و بتواند خیر و شر را، اول از همه برای خودش، تشخیص بدهد میتواند این پند سعدی را دریابد که پادشاه «رعیت نشاید به بیداد کُشت»، نه به خاطر آنکه کُشتن عملی است غیراخلاقی و عقوبت دارد یا باعث سلب حقوق و آزادیهای دیگران میشود یا با عدالت منافات دارد یا به طور کلی عملی غیردموکراتیک است، بلکه به این دلیل «که مر سلطنت را پناهند و پشت». پس هر کسی از جانب خودش به جهان مینگرد و منافع خودش را در نظر میگیرد. پادشاهی که عاقل است باید منافع ملت را در نظر داشته باشد چون منافع خودش در گروی همان است. و به همین نسبت رعیت نیز باید پشتیبان پادشاه باشند.