ویرگول
ورودثبت نام
بهنام
بهنام
خواندن ۶ دقیقه·۱ ماه پیش

رابطه روشنفکر و نظام سیاسی

روشنفکران عدیده‌ای بوده‌اند که همواره با قدرت حاکم سر ستیز داشته‌اند. پیش از انقلاب با شاه می‌جنگیدند و بعد از انقلاب با «ملاها». مثل مهدی اخوان ثالث که بعد از انقلاب میگفت «شاعران همیشه بر سلطه‌اند و نه با سلطه». در مقابل اما عده‌ی قلیلی هم بوده‌اند که پیش از انقلاب در مقابل یاغیان و بر هم زنندگان نظم عمومی از حکومت مستقر دفاع می‌کردند و بعد از انقلاب نیز، نظیر احمد فردید، آن فره ایزدی پادشاهان ایران را در وجود امام خمینی یافته و از آن دفاع کردند.

دسته‌ی اول محکوم به این می‌شوند که خردمندانه عمل نکرده‌اند، آشی را که خود پخته‌اند نخورده‌اند و بعد از آنکه دیده‌اند که انقلاب با آنچه که تصور می‌کردند جور در نیامده از آن روی گردانیده‌اند. دسته‌ی دوم نیز به بوقلمون صفتی و تزلزل فکری و نان به نرخ روز خوری متهم می‌شوند.

اما نه دسته‌ی اول پدر خوانده‌های انقلاب اسلامی بوده‌اند که حالا از نتیجه‌ی افکارشان برائت می‌جویند و نه دسته‌ی دوم نان به نرخ روز خور هستند. نه دسته‌ی اول آزاده اند و نه دسته‌ی دوم بیشرف.

دسته‌ی اول پدران انقلاب اسلامی نیستند زیرا صاحب حکمت عملی نبوده‌اند که قابلیت برپایی یک حکومت مستمر را داشته باشد و حرف‌هایشان جز در میان مشتی جوجه دانشجو و کسانی که گنده گنده حرف می‌زنند و آرزوهای بزرگ می‌پرورند خریداری نداشته است.

دسته‌ی دوم نیز اگرچه گاه در غربزدگی و تقدس بخشیدن به غرب همچنان راه دسته‌ی اول را رفته‌اند و پیرو فیلسوفان غرب نظیر هایدگر اند اما شریف ترند به جهت اینکه به این نکته‌ی تاریخی واقفند که در ایران، همانگونه که سنت بیشتر شاعران بوده است (برخلاف گفته‌ی منتسب به اخوان ثالث)، هر چه قدرت مرکزی مستحکم‌تر باشد رعایا (یا شهروندان) از آسایش بیشتری «ممکن» است برخوردار باشند. اما اگر قدرت مرکزی مقتدری وجود نداشته باشد امکان ندارد که نظم و آسایش و راحتی برقرار شود. لذا اینها برای حفظ ایران و در راستای تقویت بنیه‌ی ملی از قدرت حاکم دفاع می‌کنند. همان کاری که سعدی می‌کند:

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست / تا بر سرش بود چو تویی سایه‌ی خدا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر / بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا




مناظره‌ی اخیر حاتم قادری و بیژن عبدالکریمی نمونه‌ای از رویارویی متفکرین دسته‌ی اول با گروه دوم است. قادری (همانند زیباکلام) در همین ویدئو اعتراف می‌کند که زمان شاه با حکومت مبارزه می‌کرده و حالا نیز نقدهای تندی دارد. مرتبا ایراد می‌گیرد و از لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی غرب تعریف و تمجید می‌کند.

عبدالکریمی اما سعی دارد «بچه‌های گفتمان انقلاب» را روحیه ببخشد. همه می‌دانند که نقایص عمده‌ای وجود دارد و فقط آدم باید کور و کر باشد تا عیب‌ها را نبیند. اما هنر این است که به جای چسناله و غر زدن از صبح تا شب به دنبال راهکار باشیم و این راهکار باید شامل همین بچه‌های گفتمان انقلاب هم باشد، زیرا هیچ گروهی همانند نیروهای انقلابی به پای کشور ایستادگی نکرده‌اند و شاهدش جنگ تحمیلی است و نیز مبارزانی که با داعش جنگیدند.

عبدالکریمی می‌گوید حکومت جمهوری اسلامی تنها حکومت تاریخ ایران لااقل از صفویه به این طرف است که روی خاک هرگز مماشات نکرده است و ابدا روی این قضیه با کسی شوخی ندارد. اگر همین را ملاک و معیار قرار دهیم، هیچ حاکمی وطن پرست‌تر و غیرتمند از حاکمان کنونی ایران نبوده‌اند.

اما اینکه به نیروهای انقلاب گفته شود که شما منافع کشور را کلا نمی‌شناسید و هیچ نسبتی با ایران ندارید خطاست. کاری که روشنفکران گروه اکثریت (دسته‌ی اول) می‌کنند در حالیکه خود هیچ هنری ندارند و تنها نقد می‌کنند. اگر نخبگان در اقلیت مانده‌ی حاکم تلاش می‌کنند تا کورمال کورمال مسیری برای حل مشکلات کشور بیابند و همه را هم دعوت به گفتگو می‌کنند، این گروه متفکرین حداکثری که حتی توان اداره‌ی یک بقالی را هم ندارند راه هر نوع گفتگوی سازنده‌ای را می‌بندند زیرا از همان ابتدا بنا را بر دشمنی می‌نهند. همینقدر که قادری از ابتدا تنها راهکار را در استقرار نظام لیبرال دموکراسی غربی می‌داند یعنی که نیروهای اصیل و مذهبی و انقلابی را از گفتمان خود خارج کرده است و راه هر نوع تفاهمی را می‌بندد.



حکمت عملی مرتبط با سیاست در ایران فره ایزدی است. پادشاهان دارای جایگاه الهی هستند که سایه‌ی خداست بر بندگان. لذا انواع کتب سیاستنامه را داریم مانند نصیحت الملوک امام محمد غزالی یا بخشهایی از بوستان و گلستان سعدی که مربوط است به نصیحت حاکمان و دعوت از آنها به رعایت حال رعایا و خوردن غم درویشان تا سعادت هر دو دنیا را داشته باشند. هم تخت سلطنت شان باقی بماند و هم نام نیکی از خود به جای بگذارند.

از یک طرف قدرت حاکم را به رسمیت شناخته و او را از خود نمی‌راند (برخلاف روشنفکران آزاده شمرده شده‌ی دسته‌ی اول) و راه گفتگو را با او نمی‌بندد، بلکه قدرت حاکم را برای سعادت مردم لازم می‌شمرد و در عین حال نقایص احتمالی را به گونه‌ای که برخورنده نباشد و امکان جبران داشته باشد با او بازگو می‌کند و او را به اندیشه و تامل و صبر و مشورت با خردمندان دعوت می‌کند.

از طرفی هم خود را درویش و بی‌نیاز قلمداد کرده که از نصیب شاهان فارغ است، بلکه شاه را به بنده نوازی و رحم و شفقت در حق عموم مردم، و نه در حق خود، دعوت می‌کند، بر قله‌ی آزادگی ایستاده و به حاکمی که پندش می‌دهد چنین می‌گوید:

هم از بخت فرخنده فرجام توست / که تاریخ سعدی در ایام توست

این آزادگی‌ای است که سعدی دارد به عنوان کسی که از دید برخی متفکرین همان دسته‌ی اول جزو مدح کنندگان قدرت بوده است.

در غرب اما حکمت عملی هابز است و ماکیاولی که مبتنی است بر بی اعتمادی و شر پنداشتن نهاد آدمی. همین دیدگاه سبب می‌شود تا آنها بیشتر به سیستم سازی روی آوردند تا اینکه به دنبال حاکمان خوب، عادل و با تقوا بگردند و بعد ایشان را نصیحت کنند. دموکراسی یعنی همین که آدمها بیایند و بروند اما سیستم کارش را انجام دهد.

حکمت عملی هم در غرب و هم در ایران در جای درست خود به خوبی کار می‌کنند و نتیجه می‌دهند. هر دو اصالت را به قدرت می‌دهند و می‌دانند که هیچ شری بزرگتر از هرج و مرج و بی ثباتی، عدم استقرار قدرت و ناامنی نیست. اما چیزی که روشنفکران دسته‌ی اول نمی‌فهمند این است که از ورای ظواهر نمی‌توانند به حکمت عملی پی ببرند.

لیبرال دموکراسی آمریکایی که قادری می‌خواهد وارد ایران کند آن نوعی از حکمت عملی نیست که ایران را بتواند نگه دارد. این لیبرال دموکراسی تنها یک پوسته‌ی ظاهری زیبا دارد که صرفا کارکرد «دانشجویی» دارد. یعنی حقوق انسانها و برابری و شعارهایی از این قبیل. اما چیزی که اصالت دارد قدرت است.

توهمات این اساتید زمانی واضح میشود که از حاکمان می‌خواهند و انتظار دارند تا از قدرت خود کناره گیرند یا آن را به دیگران تقسیم کنند. آیا می‌توان از دولت‌های غربی نیز چنین انتظاری داشت که مثلا نوع حکومت خود را به جمهوری اسلامی تغییر دهند؟ حکمت عملی که هزاران سال برقرار بوده را چگونه می‌شود تغییر داد. این نشان دهنده‌ی این است که قدرت یک ضرورت و یک واقعیت است و نه آرمان.

این نکته را به خوبی در جریانات اعتراضی دانشجویان غربی در حمایت از فلسطین شاهد بودیم و نیز در حمایت آشکار غرب از جنایات اسرائیل که به خوبی نشان می‌داد که صدور لیبرال دموکراسی از آمریکا به سراسر جهان صرفا یک پوسته‌ی ظاهری تبلیغاتی است و واقعیت ندارد که این را نه دانشجویان جوامع غربی درک کرده‌اند و نه جناب حاتم قادری.

تاریخ ایرانانقلابسیاستروشنفکرینقد
دغدغه هویت
«چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا» - نقد چهره‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید