صدا و سیما نهادی به شدت محافظهکار است و معمولا هیچ انعطافی در نشان دادن عقاید و رفتارهایی که کمی با اصول مورد نظر او زاویه دارد نشان نمیدهد و در سانسور بعضا به طرز ناشیانهای حماقت نشان میدهد به نحوی که برخی نمونههای آن در تاریخ ثبت شده و سوژهی ابدی تمسخر شده است. مثل نشان دادن تصویر میز و صندلی به جای ساز و آلات موسیقی یا مثل محو کردن پستان گرگ در آرم یک تیم فوتبال.
اینکه سانسور باید وجود داشته باشد نه تنها یک حقیقت است که در همهی رسانههای دنیا وجود دارد بلکه یک الزام است که ناشی از درک نقش مهم رسانه در هدایت افکار عمومی دارد. برخلاف تصور رایج، لزومی ندارد رسانه «واقعیت» را بی کم و کاست نشان دهد. این مثل آن است که از رسانههای آزاد آمریکایی ایراد بگیریم که چرا عکس کشتهشدگان حملات یازده سپتامبر را نشان نمیدادند و واقعیت را کتمان کرده و از کنار آن به سادگی عبور کردهاند. در حالیکه کار درست را همانها کردهاند تا مانع از «تشویش اذهان عمومی» و القای حس یاس و ناامیدی و شکست شده یا مانع از ایجاد این شبهه شوند که آمریکا در برابر دشمانش ضعیف شده است.
البته میدانیم که الان عدهای ارزشی لیبرال پیدا میشوند که میگویند به ما چه که آمریکا چگونه رفتار میکند. هر عمل زشتی زشت است چه مال ایران باشد و چه آمریکا، و سانسور واقعیت هم که یک کار زشت است فرقی ندارد در کجا اتفاق بیفتد و در هر صورت نباید باشد. این دسته از افراد ارزشی که ارزشهایشان از قبیل برابری همهی انسانها، ارزشهایی جهانی شده است و ابدا ربطی به مسائل ایران ندارد، به طرز عجیبی منتقد حکومت جمهوری اسلامی هستند که چرا مثلا به فلسطین کمک میکند و همان پول را به مردم ایران نمیدهد. همچنین در حالیکه معتقدند دولت باید اخلاقیات را در سیاست پیاده کند و به زشتی و زیبایی، یا خوبی و بدی امور سیاسی و اداری معتقدند و امور سیاسی را اخلاقی میپندارند (مثل زشت بودن سانسور به طور مطلق) همزمان لیبرال نیز هستند و طبعا باید به این معتقد باشند که دولت وظیفهای در قبال پیاده کردن اخلاقیات در جامعه ندارد.
به هر حال از این عدهی پریشان فکر و در خود متناقض که بگذریم، سوال این است که سانسور بر چه اساسی باید باشد. پاسخ کوتاه و مختصر این است: بر اساس منافع ملی.
زیباکلام در برنامهی شیوه تعجب میکند که چگونه تلویزیون او را دعوت کرده تا راجع به فلسطین صحبت کند. سانسور نکردن زیباکلام به تنهایی نشان میدهد که صدا و سیما لااقل از برخی جهات، اگر نگوییم همیشه، به منافع ملی کاری ندارد وگرنه از زیباکلام که نه مدافع منافع ایران بلکه حافظ منافع اسرائیل است نباید دعوت میکرد.
او در ابتدای صحبتش بیان میکند که پیش از انقلاب که در انگلیس درس میخوانده، بیشتر از آنکه پوستر شخصیتهای ملی و دینی یا حتی پدر و مادرش به اتاقش آویزان باشد، عکسهایی بوده از جمال عبدالناصر (مظهر ناسیونالیسم عربی در تقابل با اسرائیل) و نمادهای مظلومیت فلسطینی، مثل پسر بچه در پشت سیمهای خاردار. اما بعد از اینکه کتابی را پیرامون واقعیتهای تاریخی خاورمیانه خوانده، متوجه شده که ماجرا (به قول خودش) چیز دیگریست. در نتیجه به یکباره از پرستش الگوی «مظلومیت» فلسطینی کناره گرفته و حق را تماما متوجه اسرائیل ساخته است.
تحول فکری زیباکلام از کسی که نگران مظلومان فلسطینی بوده به کسی که اسرائیل را بر حق میداند، نمونهی واقعی و محرز تحول فکری روشنفکران ایرانی و استحالهی آنها به اپوزیسیون نظام است.
در واقع همهی چیزی که در دیاثت فکری روشنفکران و اپوزیسیون میشود دید در وجود مبارک جناب زیباکلام به یکجا جمع شده است.
زیباکلام نه آن موقع که به حال مظلومان فلسطینی میگریست دغدغهی ایران را داشت و نه الان که نمایندهی اسرائیل در محافل رسمی جمهوری اسلامی است. و این است مکافاتی که ما با روشنفکران داریم چه دینی و چه غیر دینی، چه لیبرال و مارکسیست و چه ناسیونالیست و اسلامگرا. همهی اینها از دید ما «غربگرا» هستند و از ارزشی تا غیرارزشی، اپوزیسیون تا پوزیسیون، لمپن تا دانشگاهی، کراواتی تا عمامهدار، همگی یک موجودیت واحد و مشترک دارند.
به همین نسبت، اپوزیسیون نیز نسبتی با مدافعت از منافع ملی ایران ندارند بلکه از آن تغذیه میکنند. همانطور که زیباکلام به واسطهی اینکه «خودی» به حساب میآمد و متصل به خانوادههای پرنفوذ روحانی حکومتی بود، با آنکه در رشتهی فنی درس خوانده بود اما به عنوان استاد علوم انسانی در دانشگاه تهران منصوب میشود، و الان هم آزادانه هر چه دلش میخواهد در دفاع از اسرائیل نطق میکند، اپوزیسیون نیز یک سر در داخل کشور دارند و از توبرهی داخل میخورند و از آنها خط میگیرند.