ایران سه نوع مرز دارد: سیاسی، تاریخی - جغرافیایی، فرهنگی. مرزهای سیاسی که امروزه حدود حکمرانی کشور جمهوری اسلامی ایران را تعریف میکنند محدودتر از مرزهای تاریخی - جغرافیایی است. این مرزهای تاریخی به طور همزمان مرزهای طبیعی ایران نیز به شمار می آیند. همانطور که مثلا رشته کوه هیمالیا و هندوکش و رود سند به طور طبیعی مرزهای هندوستان را مشخص میکند، ایران نیز دارای مرزهای طبیعی یا جغرافیایی است که بر تاریخ ایران منطبق است. این مرزها از یک طرف به رود سند در شرق و رود جیحون در شمال شرق، از یک طرف به دریای خزر و کوههای قفقاز در شمال و شمال غرب، از یک طرف به کوههای کردستان و رود دجله در غرب، و از جنوب به خلیج فارس منتهی میشود. همهی این مرزها در قالب رودها و کوههای بزرگ مشخص میشوند.
مرزهای ایران فرهنگی از این هم فراتر میرود و تا شبه قارهی هند و شرق اروپا نیز میرسد. اما چیزی که مشخص است این است که مرزهای سیاسی ایران به شدت در درون مرزهای تاریخی و طبیعی ایران تحدید شدهاند.
بازگشت به مرزهای تاریخی و طبیعی از چند جهت قابل تامل و بررسی است. نخست اینکه ایران با بحران بی آبی و کمبود برق و کمبود غذای دام روبروست و هیچ منفعتی از رودهای بزرگی مثل سند و جیحون و دجله که زمانی مرزهای قلمروی ایران بودند نمیبرد. حتی دو رود هیرمند و ارس که تماما در درون خاک ایران جریان داشتهاند امروزه از کنترل آن خارج شدهاند و دو دشت بزرگ و حاصلخیز مغان و سیستان به صورت نصفه و نیمه در حدود مرزهای ایران قرار گرفتهاند.
اگر فرض کنیم که نظریهی شیوهی تولید آسیایی در مورد شکل حکومتهای آسیایی لااقل شامل بخشی از حقیقت است آنوقت به اهمیت مدیریت آب در تشکیل امپراطوری و شاهنشاهی یا «ممالک محروسه» پی میبریم. به این معنی که چون آب کم است و در میان سرزمینهای متعدد در جریان است، پس نیاز به یک دولت متمرکز و قدرتمند برای مدیریت آب داریم. همین امروز تصور کنید که اگر زبانم لال استانهای اصفهان و چهار محال و خوزستان هر کدام کشور مستقلی بودند چه مشکلات و جنگها و تنشهایی در مورد مدیریت آب کارون و زاینده رود به وجود میآمد.
الحاق سرزمینهای جدا شده به سرزمین مادری و توسعهی حدود ممالک محروسه ایران هم به لحاظ مدیریت آب مهم است و هم به دلیل آنکه این سرزمینها در حوزهی قلمروی فرهنگی ایران قرار دارند و مردمان این محدودهها هنوز هم به کشور اصلی و مادری خود علاقه دارند، و هم به دلیل آن چیزی که در زندانهای سوریه دیدیم.
کشور تازه تاسیس سوریه متشکل از گروههای قومی و دینی ناسازگار است از قبیل کردها و عربها، علویها و سنیها و مسیحیان. تعارض و ناسازگاری میان این گروهها گاه تا حدی پیش میرود که از چهرهی یکدیگر انسان زدایی کرده و بدترین رفتارها را با هم میکنند. در حالیکه به طور تاریخی سرزمین شام هزاران سال قدمت دارد و بیشتر آنها مسلمان اند و این گروهها میبایستی با ملاطفت بیشتری با هم برخورد کنند و لااقل همدیگر را نه به عنوان هموطن یا خداپرست بلکه به عنوان انسان بشناسند.
این گروهها که تا صد سال پیش ذیل محدودهی امپراطوری عثمانی اداره میشدند تا پیش از استقلال هیچ مشکلی با هم نداشتند. اما بعد از خارج شدن از حوزهی امپراطوری و تبدیل شدن به یک ملت یا دولت جدید، بلافاصله تعارضات و تنشها نمایان شده و شدت میگیرد.
لذا مفهوم امپراطوری همانگونه که در روزگار باستان در ایران وجود داشته و در کتیبههای داریوش بزرگ آمده است، در درون خود واجد این است که مردمان از گروهها و اقوام مختلف با یکدیگر در آرامش و دوستی و راستی، و به دور از «دروغ» و پلشتی و رذالت زندگی کنند.
چین در سال ۲۰۰۵ قانونی را تصویب میکند که در آن عنوان میشود تایوان بخشی از چین است و اتحاد مجدد در «سرزمین مادری» وظیفهی هر چینی است از جمله «هموطنان» تایوانی. مشابه این ادعا را روسیه در مورد بخشهایی از اوکراین و مولداوی و گرجستان داشته و دارد با این توجیه که مردمان این مناطق روس هستند. ترامپ نیز اخیرا پیشنهاد الحاق کانادا را به آمریکا داده است که از لحاظ زبانی و فرهنگی و دینی و عرفی و سیاسی در حوزهی فرهنگ آمریکای شمالی قرار میگیرد. از آن سو تحرکاتی از سوی دولت ترکیه در جهت احیای امپراطوری عثمانی دیده میشود.
همهی این شواهد نشانگر آن است که ایدئولوژی جهانی گرایی و امت گرایی و انترناسیونالیسم اسلامی و جهانوطنی و انسان بدون مرز، آنطور که در آن ترانهی معروف دههی شصت میلادی گفته میشد، در دنیای امروز رو به افول مینهد و اتحاد مجدد ملتهای از هم گسسته دوباره جان میگیرد.
ایران نیز بر پایهی هماهنگی با روندهای جهانی میبایستی بر الحاق مجدد سرزمینهای از دست رفته پافشاری کند. اما چیزی که در بیانیهها و گفتههای رسمی میبینیم همچنان تظاهر به اخلاقمداری است و تاکید بر حفظ تمامیت ارضی همهی کشورها. گویی که حدود ارضی مصنوعی این کشورها از آسمان وحی شده و باید بر حفظ آن تاکید کرد.