هنرمند: عباس کیارستمی
درختانی که خود غایب هستند و تنها تنه آنها را میبینیم، در ارتباط با جایی که به آن متصل هستند، و در ارتباط با یکدیگر در نظمی بدون معنی، یعنی جامعه. نظمی که اگر خوب به آثار سایههای آن دقیق شویم پیچیده است. این پیچیدگی جایی آغاز میشود که ارتباط انسان و طبیعت انتزاعی میشود، یعنی ریشهها و زمین رنگ میبازند و فقط شاخ و برگ دنیای انسانی را به تصویر میکشند.
هنرمند: عباس کیارستمی
اینجا باز هم فردیت درختها موضوعیت ندارد. تنه درخت رابط او و زمین است، و پیچیدگی و شاخ و برگ دنیای مصنوعی انسانها را ندارد. اما برخلاف عکس قبل، سایهها انحنای لطیف و زیبای موسیقیواری به خود گرفتهاند. زمینی که تلاطمهای فراوانی به خود دیده است، و تاریخ پرپیچ و خمی را پشت سر گذاشته است، یک فرهنگ غنی و پیچیده از آن رشد میکند که شبیه نتهای موسیقی است. همانقدر پر احساس و هنری، معنوی و شرقی، که به قاعده و قانون غربی درنمیآید.
هنرمند: عباس کیارستمی
چیزی که در نگاه اول از این جاده میبینم، گرماست که از جادهی گُرگرفته برمیخیزد و آدم را یاد این شعر خوب و تاثیرگذار هنرمند افغانستانی میاندازد:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت / پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
هنرمند: عباس کیارستمی
چرا دوست داریم همه چیز را پیچیده کنیم و فنس بکشیم و از پشت آن به پدیدهها نگاه کنیم. از یک دید مینیمالیستی، همه چیز بسیار ساده است و در قالب رنگهای محدود و خطوطی که گاه منظم و قاعدهمند هستند و گاه بیقاعده قابل درک هستند.
هنرمند: ساسان مویدی
زمان؟ سال ۶۶.
مکان؟ سردشت.
نکته جالب در عکس این است که چرا همه ماسک دارند به جز دو نفری که با لباس کردی ایستادهاند. شاید آنها هم ماسک داشتهاند و ماسک خود را به دیگران دادهاند. و نکته دیگر اینکه در توضیحات عکاس آمده است یکی از همراهان ایشان برای ثبت عکس مجبور بود ماسک خود را بردارد تا واقعیتهای تاریخی را ثبت کند و به همین دلیل شیمیایی شد.
هنرمند: ساسان مویدی
مکان؟ حسینیه جماران.
زمان؟ ۱۳ خرداد ۶۸.
عکس گرچه مستند است اما جالبی آن برای من تصویر مکان ساده و محقری است که برای ۱۱ سال چشم همه دنیا به سوی آن دوخته شده بود به عنوان پدیدهای که تا پیش از آن در تاریخ سابقه نداشته است. این پدیده جدید یک امر معنوی است که برخلاف چیزهای دیگری که دنیای جدید به خود دیده است، نه در ثروت و قدرت است، نه در ادوات نظامی پیشرفته، نه در رژههای ملیونی ارتش سرخ و رنگهای دیگر.
هنرمند: امین نظری
در زندگی من خیلیها آمدند و رفتند، ولی این عمر من بود که آب میشد. عمر برف است و آفتاب تموز.
هنرمند: امین نظری
فلسفه رقصهای ایرانی مانند رقص کردی را باید از تضادهایش شناخت. یک پا بالاست و یک پایین به زمین متصل است، یک دست با دستمال بالاست و دست دیگر و یا هر دو دست متصل به دیگر افرادی است که با شما دارند میرقصند. وارستگی و آزادی در عین وابستگی به خاک، قبیله و میهن، و اتحاد و یگانگی در عین پایبندی به هنجار جمعی، یا پرچم، یا همان دستمالی که در دست تکان میدهند. و نکته دیگر، چرخش دایرهای این افراد است که ممکن است حول یک سمبل مذهبی مانند آتش، یا یک هدف جمعی باشد. مثلا وقتی به دور فرمانده جنگی میچرخند و در واقع به گونهای با او بیعت میکنند. چیزی که جالبتر است این است که برای مدت حداقل ده هزار سال این سنتها باقی مانده است با آنکه ریشههای آن ظاهرا به فراموشی سپرده شده است، اما تنها انسانهایی که تداومدهنده این فرهنگ هستند آن را درک میکنند.
هنرمند: افشین شاهرودی
عکسی درون این عکس است که یک شعر رنگی است، یا یک نقاشی شاعرانه است. مردی که همگام با موسیقی طبیعت، یک دف را در دست گرفته که انگار برگهای چهارفصل را مانند خورشید تغذیه میکند و به آنها رنگ میبخشد. اما همه چیزی که گفته شد فقط یک خیال شاعرانه بود. ولی در واقعیت هم همین است. موسیقی بیان طبیعت است و برگها انگار آواهایی هستند که واقعی میشوند، فقط باید جور دیگری به آن نگاه کرد.
روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
هنرمند: افشین شاهرودی
این جاده به کجا میرسد. شاید به آن جاده آسمانی.
هنرمند: افشین شاهرودی
طبیعت ریاضی و منطقی نیست، و به همین خاطر زیباست. و دلیل هماهنگ بودن این دیوار با طبیعت، که توی ذوق آدم نمیزند، برخلاف دیوارهای معمولی آجری و سیمانی، هندسی نبودن آن است.
هنرمند: افشین شاهرودی
چطور میشود کسی در قفس باشد و به فکر آزادی دیگران باشد. من فکر میکنم نه تنها ممکن است، بلکه تنها کسی میتواند به فکر آزادی دیگران باشد که خودش در اسارت باشد. در نگاه پسرک شادی و شعفی است که انتظار آزادی را میکشد. او به پرنده آزادی میبخشد تا خاطرش از اینکه روزی خود او هم آزاد خواهد شد مطمئن شود و به این خاطر شادمان است.
هنرمند: افشین شاهرودی
در خیال مرد مسافر، اجنه و غولهای بیابان در کمین نشستهاند. اما مرد به راه خود ادامه میدهد و دست غولها به او نمیرسد.
هنرمند: افشین شاهرودی
زندگي مجذور آينه است.
زندگي گل به توان ابديت، زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما،
زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست.
هنرمند: افشین شاهرودی
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ